-
سکوت سرشار از ناگفته هاست
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 21:58
-
ردپا
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 21:57
برای تو می نویسم ای شهزاده رنگین قصه ها از رنگ آسمان بوی خورشید گرفته ای کبوتر آفتاب در نگاهت تخم گذاشته است ببین که چه بی واژه و سبک می خواهمت ببین چگونه با خیال تاریکی شبها عجین شدم و تو چگونه صبح را فقط به بهانه ای از خیال خوابهایم دزدیده ای دیشب باز هم خوابت را در امتداد رد پای برفهای زمستانی دیدم مثل همیشه جاده...
-
کلاس درس
شنبه 28 آبانماه سال 1390 19:36
درکلاسی کهنه و بی رنگ ورو پشت میزی دخترک بنشسته بود دخترک اسب نجیب چشم را در چمنزار کتابش بسته بود در دل او رعدوبرق دردها ذهن او ابری تر از پاییز بود فکردیشب بود ؛دیشب تا سحر بارش باران شب یکریز بود سقف خانه چکه می کردوپدر رفت روی بام تعمیری کند شاید ازشرم زن و فرزند خویش رفت بیرون بلکه تدبیری کند وقت پایین آمدن ازپشت...
-
محسن محمدپور
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 23:44
می خوام از این به بعد از چند نفری صحبت کنم که همیشه به چشم یه استاد بهشون نگاه می کنم و این بار... بارها و بارها گفتم حتی به خودش یه بار هم اینجا میگم، یکی از آدمایی که همیشه دلم می خواد مثل اون بنویسم محسن محمد پور نویسنده وبلاگ "پرسه " است محسن کم می نویسه ولی وقتی می نویسه می تونه کن فیکون کنه می تونه...
-
فال
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 13:47
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA سکوت نیمه شب پارک با صدای شاخه های شکننده درختان در باد به هم آویخته بود و نیمکت ها زیر لایه های نازک برف به خواب رفته بودند صدای وزش باد چون سمفونی مرگ در گوشش می پیچید، یقه پالتویش را بالاکشید و از کنار پسرک فال فروش گذشت _عمو یه فال بخر فال؟!! فالهای نیرنگ بازپسرک را بارها...
-
هنوز هستم.
شنبه 21 آبانماه سال 1390 01:53
به قول محسن خان "گاهی وقتا عمق دوستی با عرض و طول و مدتش تناسبی نداره" این جمله رو امروز تو دلگیرترین ساعت عصر جمعه برامون sms کردند کاملا هم درست می گفتن چون فقط سلام همچین دوستی می تونست قدری از سنگینی و دلگیری این عصر جمعه کم بکنه توی این چند روز درد غریبی به روح و کالبدم چنگ انداخته که درمانی جز اینکه در...
-
دکتر شریعتی
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 12:46
بچه ها خسته ام خیلی خسته هیچ چیز این پاییز به پاییزای سالای قبل نمی مونه سوزش بیشتر شبیه سوز زمستونه خدا کنه برف بباره منو ببخشید، تصمیم دارم یه مدتی ننویسم ولی در کنارتون هستم
-
رویاهای دست نیافتنی روزای بلوغ
شنبه 14 آبانماه سال 1390 16:41
رسیدن به سن بلوغ شاید بدترین و گاه سرنوشت ساز ترین روزای زندگی یه آدم باشه می تونه نوع تفکر آدمو نسبت به اتفاقاتی که در اطرافش می گذره شکل بده. همه ماهایی که اون روزا رو تجربه کردیم به یاد داریم که چه روزهای سختی بوده حس تنهایی، عشقهای غیر منطقی، تفکرات نو ، نگاه فیلسوفانه به زندگی و... و..و .. ممکنه امروز وقتی به اون...
-
تقدیم به همه شما
شنبه 14 آبانماه سال 1390 00:39
روی لینک زیر کلیک کنید. یک صفحه سیاه ظاهر میشود. سپس در همه جای صفحه با ماوس کلیک کنید. تقدیم به همه شما لینک
-
خدا دهانت را می بوید مبادا..
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 01:54
یکی بیاد جلوی دهن منو بگیره آخه زیادی از خودش سوال می پرسه گنگ شدم آخرین باری که نشستم روبروی خودم و پرسیدم "چه مرگته؟" فرداش یه جایی اون گوشه کنارای دنیا از یه کوه که از زمان تولد "آدم"خاموش مونده بود آتشفشان اومد از دست خدا هم کاری برنیومده بود کسی چه می دونه، شاید نشسته بود و چای می نوشید و نیگا...
-
احساس نابالغ
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 00:53
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA انتظار شنیدن صدای زنگ تعطیلی مدرسه کشنده بود و بعدش شلوغی بچه هایی که از سر و کول هم بالا می رفتن تا زودتر خودشون و به درخروجی برسونن . کتابی و که از درساش هیچ چیزی یاد نگرفته بود و بست و پرت کرد توی کیفش.همه زنگهای آخر همین طور پیش می رفت انتظار شنیدن زنگ و دویدن از درمدرسه....
-
قاصدک
جمعه 6 آبانماه سال 1390 23:51
گره روسریشو باز کرد و اونو از سرش برداشت و،مانتوشو که پوشیده از برف بود از تنش درآورد و سریع چسبید به شومینه.دستاشو به هم مالید و سرش و بیشتر به زبانه های آتیش نزدیک کرد ولی عینک آفتابیش همچنان روی چشماش بود توی لیوان کریستال_هدیه تولدمامان_ براش چای ریختم و به سمتش رفتم _هاله.. هاله تو دنیای خودش بود و سرش و بر نمی...
-
چشمها
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 11:34
من اینجا، پشت این صفحه چند اینچی رنگی مانیتور، یه خونواده بزرگ دارم خونواده ای که گریه ها و خنده هامون برای هم مهمه وقتی یکی دلش می گیره ، وقتی یکی خیلی خوشحاله می دونه که تنها نیست اینجا پشت این صفحه رنگی، من یه زندگی دارم دوستایی که می تونم بیشتر از دنیای واقعی ،حقیقی ببینمشون، بینشون می تونم برای کوچکترین درددلام ،...
-
بازهم سفر
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 19:44
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA ما چون دو دریچه روبروی هم آگاه ز، هر بگومگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هرروز قرار روز آینده .. اکنون دل من شکسته و خسته است زیرا که یکی از دریچه ها بسته است نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد (فروغ فرخزاد) حس مبهم و قریبی روی گلوم نشسته رنگ بغضیه...
-
پیچک
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 20:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA اگه یه آدم مثل محکمترین درخت باشه اگه پیچک زیباترین گیاه دنیا باشه بازم جنس بعضی از محبت ورزیدنا، مثل یه گیاه رونده است که از نوک انگشتای پای درخت جوونه میزنه وآروم آروم بالا میاد دور مچ پاش می پیچه ،روی تنش پیچ وتاب میخوره بعد به زیر گلوش نزدیک میشه و محک در آغوش...
-
عادل عزیزم تولدت مبارک
جمعه 29 مهرماه سال 1390 00:10
چشماتو بستی و سعی می کنی خستگیتو با یه چرت کوتاه برطرف کنی برای همین هم منو نمی بینی که چه ساده کنارت نشستم و زل زدم به مژهای بلند و قشنگت انگار همین دیروز بود که دیدمت واقعا چقدر زمان زود می گذره و گاهی ردپایی که از قدماش روی جسم و روحمون باقی می ذاره چه طعم شیرینی داره 14 سال از اولین باری که حس کردم می خوامت گذشته...
-
معشوق جدید شوهر من
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 22:12
کمک!!! کمک!!! من از دست این شوهرم چی باید بگم؟ به کی شکایت کنم آخه؟ یعنی واقعا حق من بعد از این چند سال زندگی همین بود؟ اومدم کامپیوتر و روشن می کنم می بینم عکس من و از رو بک گراند برداشته و این عکس و جاش گذاشته آخه خدایا این رسمشه؟ تو یه چیزی بگو.
-
خاطره بازی
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 14:28
11/30 صبح امروز برای کاری رفته بودم بیرون برای نجات از شلوغی و ترافیک خیابون که از تعطیلی مدرسه ها ناشی میشد برای رسیدن به خونه تصمیم گرفتم از تو کوچه های فرعی عبور کنم ناگهان از یه کوچه ای سر در آوردم که خیلی آشنا بود وقتی جلوتر رفتم مطمئن شدم دیدم کوچه رو درست اومدم،"مهد کودک پروین" دقیقا همون مهدی که...
-
Mental body
دوشنبه 25 مهرماه سال 1390 18:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA همه آدما در طول زندگیشون حرفهایی می زنن و گاه رفتاری دارن که پس از مرگشون تبدیل به یه کالبد میشه و فکر و اعتقادشون توی اون کالبد جای می گیره و نشون دهنده عرض زندگیشون میشه اینطوری تا مدتها تو ذهن آدمای زنده باقی می مونن در مورد...
-
زبان عرفان
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 10:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA نمیدونم تا چه حدی به مسائل ماوراالطبیعه اعتقاد دارید؟ ولی من جدا از هر اعتقادی به طرز کنجکاوانه ای این مسائل و دنبال می کردم، مطالعات زیادی راجع بهشون داشتم و تو کلاسهای زیادی شرکت می کردم تا اونجا که امروز کمدم پر از گواهینامه های دوره های مختلف شرکت تو همین کلاسهاست تو...
-
مسوولیت
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 22:05
تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای... به من چه که اون گل، حیوون یا آدم می خواد اهلی بشه؟ خودمم و هزار درد بی درمون اون وقت باید نگران اهلی شدن این هم باشم، خواست قوی باشه ، اهلی نشه، اصلا به من چه؟ پی نوشت: توروخدا نیاید برای این خزعبلاتی که می گم دعوام کنیدا، من فعلا یه مدتیه با خودم حسابی درگیرم بیشتر به...
-
خدا نامه
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 00:04
خیلی وقته صبا وقتی چشامو وا می کنم از خودم می پرسم "بازم؟" این سوال یعنی بازم یه روز دیگه؟ یادمه چن روز پیش وقتی خسته و کوفته از سر کار برگشته بودم همون وقتی که روی راحتی هال لم دادم سرم و گرفتم رو به سقف و گفتم: "منو می بینی؟ حواست هست؟ خیلی وقته بین این آدمایی که تو خلقشون کردی گم شدم دیگه چی کار کنم؟...
-
عبور یک واژه
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 21:25
یه کاغذ سفید با یه خودکار بیک آبی، شاید راه نجات بود روزای دلتنگی برای خودش بدجوری رو دلش سنگینی می کرد اما تصویر هیچ خاطره ای روی چشاش نبود تا بهونه دلتنگیها بشه گاهی سرش رو به سمت پنجره می گردوند ولی فقط بولدوزر ی که در حال فرو ریختن ساختمان همسایه روبرو بود زینت بخش نگاه تشنه اش می شد گاهی هم صدای بوق ممتد ماشینی...
-
بت
شنبه 16 مهرماه سال 1390 21:13
یه بت تا وقتی پرستیدنیه که از دور، روبروش بشینی و نیگاش کنی تا وقتی خواستنیه که با فاصله، رنگ و جلوه هاشو تحسین کنی تا وقتی معجزه گره که توی تصورت جادو ببینیش چون وقتی به یک قدمیش برسی،وقتی لمسش کنی، این حقیقت توی صورتت تف میشه که اون هم از جنس یه مشت سنگ و چوبه اصلا یه عروسک معمولی از جنس خودت.
-
دانشگاه من
جمعه 15 مهرماه سال 1390 12:04
آخرین باری که از این جاده می گذشتم 6 سال پیش بود یه پی کی مشکی داشتم ، یادم میاد وقتی از سرازیری جاده پایین میومدم با خودم عهد بستم تا عمر دارم دیگه پامو توی این جاده و این ساختمون لعنتی نذارم ولی حالا بعد از گذشت چند سال برای یه کار اداری مجبور بودم که برگردم ولی این بار حسی و که آخرین بار داشتم دیگه وجود نداشت با...
-
1...2...3...تیک
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 15:41
با پک عمیقی که فرو می کشد سیگار نیمه جان دوباره عاصی و نورانی می شود نگاه نیمه باز و کرخش ، بر خنده های ماسیده در قاب عکسهای روی دیوار که دیگر امروز بیشتر شبیه شکلکی است که از ردپای نور و خاک ساخته شده باشد جا خوش می کند،در میان انبوه دودی که از لابلای لبهایش بیرون می دهد تصویرها شکل می گیرند ... صدای کر کندده موزیک ،...
-
سنگفرشهای جوان
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 16:08
دستهایم را محکم در جیب پالتویم فرو برده ام و روی سنگفرشهای گورستان قدم بر می دارم، سرم را تا جایی که می شود خم کرده ام تا تاریخ تولد و فوت ها را زیر لبم زمزمه کنم گاهی حساب و کتاب و پیدا کردن اختلاف عدد این دو تاریخ باعث میشود تا لحظه ای بایستم و روی آنها مکث کنم بعضی از قبرها تازه متولد شده اند آنقدر جدید که هنوز...
-
رجه
جمعه 1 مهرماه سال 1390 14:50
"آدم اینجا تنهاست" آن قدر بلند، آن قدر عظیم، که بی قوارگی "هیچ بودنت" را به نرمی به رویت می آورند همان وقت که نفسی سنگین به فاصله دورترین قله دنیا را تا انزوای دودخورده ریه هایت فرو می بری سبک می شوی مثل همان جاده ای ای که انگار از بی انتها بر تپه ها جاریست ... شبهای همسایگی خدا هم عالمی دارد گاه...
-
بهونه
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 00:50
کاشکی همین الان باهم دعوامون می شد شاید بهونه ای بود برای اینهمه بی صدایی کاشکی من می تونستم فریاد بزنم، تو هم بلد بودی که محکم بزنی تو گوشم شاید بهونه ای می شد برای اینکه به خودم حس بودنتو ثابت کنم کاشکی وقتی قاشقتو می ذاشتی تو بشقاب و آخرین لقمه رو فرو میدی اخم می کردی و از پشت میز پا می شدی شاید بهونه ای میشد برای...
-
قصه گو
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 00:22
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA می خوام یه قصه براتون تعریف کنم یه قصه که مثل همه قصه های ایرانی با "یکی بود یکی نبود" شروع میشه ولی توی این قصه از دختر شاه پریونی که با سحر یه جادوگر به خواب رفته یا اسارت سفیدبرفی که تویه جنگل دوور دوور دوورمنتظر شاهزاده است که با یه بوسه بیدارش کنه نیست شخصیتای...