دیروز به جشن تولد یکی از پسر بچه های ۴ ساله
فامیل دعوت شده بودم، در حالی که جشن تولدهای
دوران کودکی خودمو مرور می کردم
آروم آروم آماده شدم و به نزدیکترین
فروشگاه اسباب بازی فروشی سری زدم
...
اونقدر همه چیز رنگی و جذاب بود که وسوسه قریبی
قلقلکم می داد تا یکی از اون باربی هایی رو
که ۴۶تا لباس رنگی و متنوع داشت و برای خودم بخرم،
بعد که به یاد آوردم که دیگه نه وقت بازی کردن
باهاشون و دارم
نه همبازیای سابق و
که ساعتها بشینیم و قصه های اغراق آمیز
تخیلی برای عروسکامون بسازیم بی خیال شدم.
تو این فکر بودم که چه اسباب بازی برای پسربچه ۴ ساله
می تونه در عین تکراری نبودنش جذاب باشه
پیشنهاد فروشنده انتخاب بین شخصیتهای
" اسپایدرمن" ، "بت من "و" بن تن" بود
به لطف بهنود، کارتون اسپایدر من و بت من و
بالاجبار بارها دوره کرده بودم و خوب می شناختم
اما شخصیتهای جدیدتر و واقعا ازشون سر در نمیاوردم.
با این حال تاکید آقای فروشنده مبنی بر اینکه
هیچ چیزی بیشتر از این شخصیتها
برای پسربچه های امروزی نمی تونه جذاب باشه
نتونست منو برای خرید یکی از اون عروسکهای بی روحی
که هیچ حسی نداشتن ترغیب کنه،
به همین خاطر هم به سرعت یه غول کوچولو ی
سبز رنگ و که صورت نمکی و خنده دارش
از توی کلاه خودش پیدا بود
و با قدم های آهسته و مضحکش کلی دلبری می کرد
انتخاب کردم
آقای فروشنده غول کوچولوی منو با کاغذ کادویی که
روش تصویر اسپایدرمن و توی حالتهای مختلف
نشون می داد کادو کرد
و روش یه روبان خوشگل چسبوند
...
مهمونی شلوغ و پرسر وصدا
پر از کوچولوهایی بود که تو ساعتهای اولیه
با لباسای مرتب و قیافه های معصومشون
کنار ماماناشون نشسته بودن
اما این قضیه فقط تا چند ساعت اول دووم آورد
چون ۱ساعت بعد در حالی که من
و "قلم بانو" در حال صحبت بودیم به خودمون اومدیم
و دیدیم
باـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!!
از اون ۱۰ تافرشته های کوچولوی چند دقیقه پیش
فقط لباسهای بهم ریخته و موهای پریشون
و گونه های سرخ از جنب و جوش باقی مونده و
لحظه ای صدای
ماشین های کنترلی ،"اسپایدرمن" های
سخنگو و تفنگ و مسلسل قطع نمیشه
این بود که"قلم بانو"ی عزیز هم برای اینکه
به صحنه جنگ اعلام آتش بس کنه،
شروع کرد به باز کردن بادکنکهایی که از در و دیوار
آویزوون شده بودن تا
توجه ۱۰تا وروجک و به خوش جلب کنه
ولی جالب اینجاست که این کارش
نه تنها ذره ای از سرو صداها کم نکرد
بلکه تبدیل شد به میدان جدیدی برای جیغ های بنفش
بر سر انتخاب رنگ بادکنکها.
..
اواخر مهمونی
دیگه نه از کیک و خوراکی خبری بود،
نه از تزئینات جشن تولد
و از اون چهره ای مرتب با پاپیون و لباسهای شیک
فقط چندتا وروجک توی اتاق باقی مونده بود
که با لباسای راحت دنبال هم می دویدند و با مسلسل و
کاغذ کادویی که شکل اسپایدرمن روش بود
بازی می کردن
...
غول کوچولوی من با یه" کابوی توی استوری"
و یه خرس کوچولو گوشه اتاق
به هم زل زده بودند.
پی نوشت:
دوستای خوبم، خوشحال میشم که یکی از خاطرات جالب تولدهای بچگی تون و توی صفحه نظرات بنویسید
فکر می کنم مجموعه خاطرات قشنگی بشه.