شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

عقربکهای چوبی

                                  


دیشب باز هم خوابت را دیدم

دقیقا همان وقت که تیک تیک عقربکهای چوبی ساعت کنار تخت روی عبور بی خوابی های شبانه ام مشت می کوبید
تو بودی و جاده ای که دیگر مبهم نبود
ایستاده بودی و دخترک لبخند می زد و تو مرا از پیچش هزاران واژه و سوال روی عمیق ترین دره ای که تا آن روز دیده بودم تاب می دادی
ثانیه ای نگذشت،
هر سه پیر شده بودیم
اما این بار حجم سکوت دره عمیق و هزاران جواب که با دستهای خودم می ساختمشان مرا تا انتهای هجوم تکرار پیش برد
دیگر نه از لبخند دخترک خبری بود نه دستهای تو.
چشمانم روو به طاق آبی سقف باز بود 
من مانده بودم وم جاده ای که می دانستم انتها نداشت و ساعت کنار تخت که این بار بدون عقربکهای چوبی تیک تیک می کرد