شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

نقاش رویاهای محال


پشت شیشه مات ومغرور نگاهی که بی تابم می کند حریصانه اکسیژن تنفس می کنم،

بی اعتنا به رسیدن فردایی سرشار از بوی سفر،جاده و هزاران رنگ از خاطره تشنه ای سیراب نشدنی که رویاهای محال را روی جاری ترین سطح آب نقاشی می کشد

و تب
می کنم میان بن بست نفسگیر ثانیه های امروز و سنگینی رسیدن ثانیه های آینده ای که خالی از تو فرا خواهند رسید
لحظه نابیست وقتی که سیال و بی پروا، با چشمان بسته ،بوسه ای روی منحنی ترین سایه گردنت می نشانم.

عبور

                                

ترانه های بی رنگ بستر، بوی نغمه های جدایی میدهند
و او ، اسیردست نمی دانم ها،

با تیک تیک ساعت شماته دار سفره عقد،
هر ثانیه به دار آویخته می شود
و بوی ناخوش دلبستگی، ریه هایش را به اسارت می کشد
حلقه زرد و سفید، در فشار مشتش بر میله پنجره،
روی انگشتش خون انداخته اند
اما او استوارتر، پرنده های مهاجر را می شمارد