شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

پژواک واژه بمان در دنیای بی اعتنائی


من به یک بند نازک از دلبستگی بند بودم برای "نرفتن"، برای ماندنی بی انتها

من به یک نگاه ،به سرسپردگی پیرشده تلخ، در بازوان تردیدهایم امیدوار بودم

من به یک واژه از جنس انتظار در چارچوب "در"، میان بهت ماندن و رفتن ایستادم اما تو چشمهایت بسته بود 

و عاقبت چمدانم را با حسرت واژه "نرو" در دل، از قاب دیوارها بیرون بردم

من نقشم را با هزاران تابلو از کویر از روی دیوارهای آن خانه تعویض کردم 

اما در چشمان تو دیگر شفافیت حضور من و دلبستگیهایم مرده بود

برای تو دیگر چه اهمیتی داشت؟

چون من و گوشهایم به انتظار پیچیدن صدای تو و لرزش واژه "بمان" در میان یک دنیا بی اعتنایی خشک شدیم.  


عکس: میثا لامع

لاویج شهریور92