-
همشاگردی های من ، تو ..
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 11:26
ما برای هم آفریده شدیم درس است و کلاس، کلاس پر است از من ها و تو ها و درسمان این است: چگونه ماشدن، چگونه بودن، چگونه زیستن، چگونه مردن و استاد سختگیر: روبرویی، عشق، حسادت، خواستن ها و نخواستن ها کلاس هیچ گاه خالی نیست و درسها تمام ناشدنی بی هیچ زنگ تفریحی در این مدرسه فقط زنگ بیدارباش است و هجوم لحظه اندیشیدن به شروع...
-
کفر
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 12:17
این روزا یه کمی بی حوصله م. به همه شما دوستای گلم سر می زنم ولی ببخشید اگه نظرم و نمی نویسم ذهنم خبلی خالی تر از چیزیه که حرفی توش باقی مونده باشه. مهم نیست گاهی اوقات آدم اینجوری میشه دیگه... من فکر می کنم خدا همه آدمها رو با یه سرنوشت از پیش تعیین شده خلق می کنه و برای همین هم همه، خصوصیات فردی متمایزی نسبت به...
-
نخستین نگاه(فریدون مشیری)
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 16:20
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت، نخستین کلامی که دل های ما را به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد، پر از مهر بودی!پر از نور بودم! همه شوق بودی!همه شور بودم! چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم! چه خوش لحظه هایی که "می خواهمت"را به شرم و...
-
ترانه ای بخوان به نام من
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 00:45
برای چندمین بار اسامی که با فونت ریز توی صفحه روزنامه جا خوش کرده بودن زیرو رو کرد از اول به آخر دوباره از آخر به اول.. نه، نبود اسمش توی روزنامه نبود روزنامه رو توی دستش فشرد و از کنار جمعیتی که کنار دکه روزنامه فروشی جمع شده بودن گذشت یه عده با سروصدا به هم تبریک می گفتن و یکسری هم سرشون توی صفحات بزرگی که جلوی...
-
خدایان دیروز
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 01:26
خالیم از سطرهای عاشقانه و چه گرم دلم هوایی برای بو کشیدن می خواهد تنفسی عمیق از "تجربه های عقیمم" بر روایتهای اکنون و امروز. "موز" چه بی رحمانه بر تن الهاماتم خط می کشد و "هرا" باز هم خواب آسمانم را دزدیده است دچار یعنی عاشق ، "اروس" در کدامین دخمه تاریخ به خواب رفته است؟ پس چرا...
-
Beautiful wrong
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 23:44
تصمیمهای بزرگ ظرفیت های بزرگ هم می خواد. ولی بعضی از تصمیمها حتی اگه اشتباه هم باشن مشکلی توی زندگیمون پیش نمیارن بعضی از اشتباهات کوچیکن اونقدر کوچیکن که میشه با مرور زمان فراموششون کرد اما بعضی از اشتباها بزرگن، اما قشنگن گاهی اوقات اشتباهات بزرگ مثل یه خیابون باریک و یک طرفه می مونه که نمی تونی دور بزنی و برگردی سر...
-
ضحا
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 02:26
۴ سال از من بزرگتره.. ولی همیشه تفاوتش با من زمین تا آسمونا بوده همیشه خدا تمام وسایلش مرتب بود و مال من بهم ریخته و نا منظم اصلا همه چیز و بهتر از من درک می کرد و بدجوری مراقب همه چیز بود حتی مراقب ما. شبی رو که محمد به دنیا اومد هنوزم تو یه تصویر روشن و بی خط جلوی چشمامه شبی که من از شب تا صبح و برای نبودن مامان یک...
-
شازده کوچولوها
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 12:54
اگزوپری تو صفحه آخر کتاب شازده کوچولو میگه:اگه یه روزی یه جای دور یه پسر بچه رو دیدید که موهاش طلایی بود جواب سوالات و نمی داد وقتی خودش چیزی می پرسید تا به جوابش نمی رسید دست بردار نبود حتما به من خبر بدهید که شازده کوچولو برگشته.. من امروز شازده کوچولو رو دیدم البته نه یه دونه من امروز ۲۲تا شازده کوچولو دیدم البته...
-
من عصبانیم
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 12:32
می دونم همه آدما مثل هم نیستن می دونم همه مثل هم فکر نمی کنن میدونم گاهی اوقات زندگی چقدر کار سختیه ولی گاهی اوقات آدم می بره از همه چیز و همه کسایی که دور و برشن این یکی دو روز اصلا روزای خوبی نبودن خیلی حرفا شنیدم که برام سخت بودن و خیلی از رفتارا عجیب نمی خوام راجع به بعضیاشون حرف بزنم چون فکر می کنم لیاقت زندگی هر...
-
فقط برای کیامهر
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 00:59
فقط برای کیامهر سلام بابک عزیز من برای اولین بار از طریق آرش عزیز نویسنده وبلاگ"غرولندهای تکراری" با وبلاگت آشنا شدم شلوغی کامنتدونی اونجا و بچه هایی که دوستت داشتن برام عجیب بود حس می کزدم شما یه عده دوستانی هستید که سالهاست همو می شناسید و یا حتی همو دیده اید. بنابراین برای کامنت گذاشتن کمی دجار تردید بودم...
-
آدم و حوا
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 17:41
من یک زنم ، گلی پیچیده درتابوت انگ بی وفایی ها سهمگین تابیده ، سنگین تاب خورده میان بهت ها، رسوایی ها. من زنم نیازی ساده و راحت برای دست هر بیگانه ای راغب زندانی فرصت، رغبت، یک فراری از زندان مخوف، محبس تکرار صحبتها میل فریادی رسا نیاز بی رنگ بسترها من زنم یک فدایی در تماس لحظه شک با تن ارضا نیاز ساده لمس هوا بر پوستم...
-
Thief
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 14:54
دو رورز پیش بعد از اذان صبح یکی یواشکی اومده توی پارکینگ. کاملا بی سر و صدا در خونه رو وا کرده و رفته توی انبار وقتی هم بر می گشته در خونه رو باز گذاشته. انباری خونه تقریبا بزرگه توش خیلی چیزا پیدا میشه یه گوشه اش سیب زمینی ها روی یه گونی بزرگ پهن شدن، کیسه های برنج، یه فریزر بزرگ که معمولا گوشت و مرغا و سبزی اضافه ای...
-
آهنگهایی که دوسشون خواهید داشت
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 16:03
سلام.. کامنتهای محبت آمیزتون در صفحه نظرات و پیج خصوصی پست "جاودانه ها" خوندم و به نظرم نشونه این بود که شما هم مثل من از شنیدن صدای "فریدون فرخزاد" لذت می برید به همین خاطر سه تا دیگه از آهنگاش و که خودم خیلی دوسشون دارم براتون اینجا می ذارم پیشنهاد می کنم آهنگ "ستاره" رو از دست ندهید...
-
نیم نگاه
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 19:34
می گن حتما یه خدایی هست توی آسمونا خدای یکی کوچولوئه یکی هم به اندازه آسمون بزرگ میگن همش به این بستگی داره که خودت چقدر بزرگ باشی اینکه نخواهی به کوچیکی زمین نگاه کنی همش بستگی به به دل صاحبش داره که خداش چقدربزرگ و قدرتمند باشه گاهی اوقات باور می کنم که یه خدایی اون گوشه کنارای آسمون هست که یه وقتایی که سرش شلوغ...
-
جاودانه ها
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 15:30
اگه بخوام یکی از صداهایی و که عاشقانه دوستشون دارم نام ببرم حتما یکی از اونا "عارف" هست و دیگری "فرامرز اصلانی". صدای "عارف" در آهنگ"دیشب خواب تورا دیدم" یکی از زیباترین ملودی هایی ست که می تونم حتی توی خوابم بشنومش. این حس، زمان تبلور سایه های بلوغ با آهنگ "سلطان...
-
بازی روزگار نوشته دکتر حسابی
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 00:15
ـ بازی روزگار را نمی فهمم! من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند ، این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند. ـ همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم. ـانسان عاشق زیبایی نمی...
-
مهرک ۷/۷/۷۷
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 16:07
هیچ اتفاقی بدتر و خردکننده تر از شنیدن خبر ناگهانی یه اتفاق بد نیست.. 2سال پیش، یه ۵ شنبه گرم شبیه به همین روزایی که می گذرونیم برای مراسم فوت یکی از اقوام مامان راهی آرامگاه شدیم ازاونجایی که طبق معمول همه ۵ شنبه ها جای پارکی وجود نداشت به پیشنهاد من، مامان پیاده شد تا بعد از پارک ماشین خودم و به مراسم برسونم. تو حال...
-
سلام
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 16:07
سلام.. امروز رسیدم توی این چند روز، یه دنیا دلم براتون تنگ میشد یکی از همون روزا اینو نوشتمش تقدیم به همه دوست جونای خوب بلاگستانم: از وقتی بیدار شدم بغض مرموزی راه ورود اکسیژن غربتم را تنگ کرده است چشمانم پی آشنایی می گردد که می دانم نیست اینجا همه چیز خوب است مهربانی به وفور یافت می شود اما یه چیز بی اهمیت را نمی...
-
استعفای آقای مدیر
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 01:57
برای افطار دانشگاه دعوت بودیم با اینکه کلی کار برای سفر روی سرم ریخته بود شروع کردیم تا یواش یواش خودمون و برای رفتن به یه مهمونی افطاری رسمی آماده کنیم من طبق معمول هر جایی که مقصدش یه محیط اداری خصوصا خصوصا اداره خودمون باشه سعی می کنم ساده ترین (به معنای بلندترین مانتویی که دارم) و بپوشم شروع به اطو کردن مقنعه...
-
سفر
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 17:21
سفر، جادویی ترین درمان روح، همیشه با هیجانات مخصوص به خودش همراه بوده جاده، آسمون، اصلا گذر کردن یا حال و هوای رسیدن حسی فراتر از روزمرگیهاست بیشتر آموختنه، تکراری ترین سفرها هم مثل هیجان اولین روز مدرسه است کلاسی که نمی دونی معلمش چه شکلیه مهربونه یا بداخلاق. هم کلاسیات می تونن هم کلاسهای سال گذشته باشن ممکنه قرار...
-
خود خود خودم
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 16:58
به گمانم من بخشیده شدم وقتی هیاهوی نگاهی را که نمی دیدم با یک سلام فرو نشاندی وقتی رد فریاد خشمت که بر گونه هایم سیلاب شده بود کم رنگ شد فهمیدم که بخشوده شدم وقتی برای باران شدنم انگشتانت چتر پلکهایم شد وقتی که شب، بی دلهره از جنگ کابوسها،بالشم را نوازش کردم به این باور رسیدم. عجیب است بخشوده شدنم، بخشیدنت را می گویم...
-
نقطه، سر سطر.
شنبه 22 مردادماه سال 1390 20:37
این نوشته رو یکی از دوستای عزیزم برام فرستاده من هم خیلی دوسش داشتم برای همین هم با اجازه اش خواستم شما دوستای گلم هم بخونیدش. نقطه می گذاری انتهای خط . . . و من باز می رسم سر سطر ! ... تو دوباره با نقطه ای تمامم می کنی . . . و من سمج تر از هزار سطر به پایان رسیده . . . شروع می کنم..... این است روزگار من......
-
ضمیرها و فعلها
جمعه 21 مردادماه سال 1390 19:13
"ضمیر من " دستورداد "باش " پس به دنبال آن "بود " "هست" "خواهد بود " جان گرفتند فعلهای تجربه نشده ای که با آن ، برای اجرای نقشهایمان مجبور شدیم ضمیر من، "تو" و "او" را آفرید ضمایر نیازمندی که شد نشانه بودنمان با ازدواج اجبارفعلها و نیاز ضمیرها ما...
-
my friends
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 21:09
از همه شما دوستای گلم که این چند روز با تلفن، sms و کامنتهاتون حال بابا رو پرسیدید سپاسگزارم از کیامهر و کیانا عزیز هم برای پستهاشون که از همه خواسته بودن تا دعا کنن هم ممنونم حضور شماها توی زندگیم جزو باارزش ترین سرمایه های عمرمن. بابا حالشون خیلی بهتره و شک ندارم که همش به خاطر دعاهای شما بوده برای خودتون و همه...
-
دلم سیلاب نمی خواد
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 11:05
از صبح بارون گرفته انگاری می خواد دق و دلی اینهمه گرما رو یهویی از دلمون در بیاره ولی کاش میشد یه فکری هم به حال درجه حرارت دل آدمایی که در حال سوختنه می کرد نمی دونم کی این بارون بند میاد ولی خدا کنه اونقدر بیاد که خاکی و که در حال سوختنه خنک کنه می ترسم می ترسم از اینکه سیلاب بشه و منو با خودش ببره
-
مادرانه
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 12:57
تقدیم به راحله برای تمام کودکانه های بی مادریش که از ۳ سالگی تجربه کرده است برای چندمین بار امتداد نگاهش را دنبال می کنم نگاهش چنان با تاروپود فرش گره خورده است که گویی با دست خیال،خاطرات گنگ دیروز را به ثانیه های تلخ امروز می بافد به ظاهر گوشهایش تصمیمی را که برای فردایش رقم می خورد می شنود اما در رویایش گاه با دستی...
-
خون بها
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 13:57
صدای زنگ تلفن بلند می شود زن گوشی را بر می دارد _الو _منزل آقای مسعود مسرت؟ _بفرمایید؟ _از کلانتری 15 تماس می گیرم، یه جسد تو پارک یکی از محله های وسط شهر پیدا شده که به نظر می رسه متعلق به همسر شماست _ ... _ الو خانم؟ _ بله.. بله.. الان چی کار باید بکنم _تشریف بیارید کلانتری برای تشخیص هویت ...... شما چه نسبتی با...
-
سروها ایستاده میمیرند
شنبه 15 مردادماه سال 1390 17:50
لیلا اسفندیاری قهرمان و شیر زن کوهنوردی ایران در هیمالیاجاودانه شد از روز جمعه ۳۱ تیر، پیکر لیلا اسفندیاری در ارتفاعات هیمالیا و بین شکافهای یخی آرام گرفته است. زنی که صعودهای زمستانیاش از مسیرهای مختلف به دماوند و صعودش از دیواره علم کوه، فقط گامهای نخست او در بلندپروازیهای بینظیرش در این رشته ورزشی بود. اولین...
-
به تماشا سوگند
جمعه 14 مردادماه سال 1390 12:03
به نظر من نوشته هاش خیلی قشنگن به قول معروف در دنیای ادبیات و سخنوری ،از دور دستی بر آتش داره بعد از مدتها اصرار اینجانب و انکارهای "عادل خان" بالاخره ایشون تصمیم گرفتن یه دستی به سرو روی وبلاگشون بکشن و قول دادن از این به بعد سر صبر و حوصله وبلاگشون و آپ بفرمایند ایشون از این به بعد اینجا با نام "به...
-
سیاه و سفید
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 14:59
از فروشگاه بیرون اومدم و در ماشین و باز کردم درحالی که بسته های خرید و روی صندلی ماشین می ذاشتم صدایی از پشت سرم گفت: ـ خاله آدامس می خری؟ سرم رو گردوندم و کمرم و صاف کردم نوری سفیدی که از شیشه فروشگاه میتابید چهره آفتاب سوخته پسرک ۷-۸ ساله ای که روبروم ایستاده بود و روشن می کرد بسته آدامس و به سمتم دراز کرد و با...