-
یه پنجره ، یه باغچه برای من کافیه..
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 14:10
روزی 1000 بار دکمه مدیریت صفحه آبی بلاگستان و زدم و هربار دلم گرفت، هربار تو صفحه نظرات عمومی ، خصوصی ، تلفنها، احوالپرسی و چرا و چراها و آرزوهای موفقیت و شادی هاتون و خوندم وشنیدم و بیشتر دلم گرفت،از خودم از چیزی که می خواستم بسازم و چیزی که توی این صفحه بهش تبدیل شده بودم،وقت می خواستم فرصتی برای دوباره دیدن، چک...
-
.
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 23:29
این وبلاگ تا اطلاع ثانوی تعطیل است
-
جدال برابر یا نابرابر، چه فرقی داره؟
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 15:55
نمی دونم به کجا قراره برسیم نمی دونم اینهمه" من بکش و تو بمیر" ها برای چیه؟ دعوا سر برتری سر بالاتر بودن سر قوی تر بودن چرا عبرت نمی گیریم از این همه قبر توی قبرستونها از اینهمه جنازه روی دست عزیزانشون از اینهمه گریه و فغان برای حسرت یه لحظه فقط یه لحظه بیشتر زنده موندن کی برده؟ کی مونده؟ چرا باورمون نمیشه...
-
سنگ
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 11:44
این پست از زبون یه دوسته که از شکست عشق حقیقی اما غیر منطقیش برام حرف زده تقدیم به خودش برای تمام لحظه های ناب اما بی رنگ عاشقانه اش روزی پرستیدمت ای سنگ، همان روزی که تنهاییم به اندازه بلندترین نارون باغ قد کشیده بود به صداقت نیایش معابد ،مسجد ،کلیسا به نرمی احساس بو کشیدن در مه ولی تو خندیدی به هزاران لایه اعتقاد من...
-
نامه
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 09:32
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA سلام بهنود من خوبی خاله؟ می دونم که اینجا رو نمی خونی، شاید هیچ وقت هم نتونی این همه کلمه فارسی و یه جا بخونی ولی ناتوانی زبان کلمات چه اهمیتی دارن در مقابل عشق من به تو؟ عشقی که فکر می کنم به اندازه تمام عمرم قدمت داره 21 بهمن امسال دومین تولدته که بدون خاله برگزار میشه ،...
-
پیشو و پم پم
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 14:49
تقدیم به تیراژه عزیزم و همه دوستداران حیوانات به جز بابک اسحاقی که می خواد گربه مو فسنجون کنه، کوروش تمدن که میگه ترسناکه و مجتبی پژوم که بهش میگه دایناسور آخه دلتون میاد؟!!! پیشو تو خونه خانومش اینم پم پم خانوم
-
ماندنی ترین
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 12:31
شازده کوچولو می گفت : گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود اما ماندنی بود .... این بودنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود.....
-
کوچه
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 13:04
این ماجرا ناباورانه به اندازه تمام قصه های زندگی واقعی است. خاطراتی توی زندگی هر کدوممون هست که گاهی جزوی از وجودمون شده و تا آخر عمرمون نمیتونیم فراموششون کنیم. این خاطرات هم برای من همین شکلیند سالها پیش کوچه مادر بزرگ برای من و ضحا خواستنی ترین جای دنیا بود همبازیای اون روزا ، محمد کاظم، رضا، امید، اسی معروف به...
-
شاید روزی وزن بودنم را احساس کنم..
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 00:13
بعد از مرگم خاکسترم را پای شمعدانی ها پخش کنید، به پاس روزهایی که گلبرگهایشان، رنگ سرخابی ناخن کودکی ام بوده اند پای آن نرده باغ، به پاس آن لحظه های لبخند که به دفتر خاطراتش سنجاق کرده است، روی کوههای دماوند به پاس روزهایی که برای آرامشم از برف فرش شدند، روی ساعتی که دقیقه های بودنم را به نرمی گامهای برهنه ای بر آب...
-
بابک اسحاقی میهمان وبلاگ شازده کوچولو
شنبه 17 دیماه سال 1390 00:47
در تاریخ دوشنبه ۱۲دی ماه سال ۱۳۹۰ داستانی با نام فقط یک شماره را اشتباهی گرفته بود در وبلاگم آپ شد که فکر می کنم همه شماهایی که خوندینش دوستش داشتید این داستان نوشته بابک اسحاقی عزیز نویسنده وبلاگ جوگیریات بود این داستان به همراه 3 داستان دیگه که در وبلاگهای دیگه آپ شد بر اساس طرحی بود به نام فاخته که توسط نویسنده طرح...
-
رویای کودکانه
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 08:42
برای خواب قیلوله زیر پتو خزید هنوز ادامه خواب دیشبش لابلای چین های ملافه سفید نفس می کشید بی تاب، بی تب، خرس قهوه ای روزهای کودکیش را در آغوش کشید ،اشکی را که تا گونه هایش سرک کشیده بود به نرمی سترد چشمهایش را بست تا به خواب سفید لباس عروس روزهای کودکانه اش فکر کند
-
فقط یک شماره را اشتباهی گرفته بود
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 19:51
- الو ؟ سلام سلام میشه نیت کنی ؟ چی ؟ نیت کن . میخوام برات فال حافظ بگیرم شما ؟ و بدون اینکه جوابی بده شروع کرد به خوندن : خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود به هر درش که بخوانند بی خبر نرود و تا آخر غزل خوند ... نمی دونستم با یک مزاحم دیوانه طرفم یا یک آشنایی که دارد اذیت می کند صدایش شبیه هیچکسی که می شناختم نبود ولی...
-
گنجشگک اشی مشی
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 14:02
زندگی مثل یه سفر می مونه که توی مسیرش همسفرای مختلفی می تونن همراه و هم مسیرت باشن، خونواده ، همسر ، دوست .. هر کدومشون یه خط روی سرنوشتت برای رسیدن به هدفی که همون مقصد نهاییه روی نقشه زندگیت ترسیم می کنن بعضی از آدما توی این راه برات مانع می شن بعضیاشون یه همراه و بعضی هم راهنما آدمایی که سعی می کنن راه درست و بهت...
-
بدون شرح
شنبه 10 دیماه سال 1390 10:31
پیشوی لوس من
-
"خدا هم رستگار شد"
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 10:03
" راستی اگر ما با خدا کار داشته باشیم چیکار باید کنیم ؟ به کجا باید لینک بدیم ؟ کجا براش کامنت بذاریم ؟ رفتم گوگل رو سرچ کردم متاسفانه خدا وبلاگ نداشت . " این تکه ای از آخرین پست وبلاگ جوگیریات ه که براتون نوشتمش آخرین پست "جوگیریات" باز هم معرکه است.
-
به جاش
شنبه 3 دیماه سال 1390 09:03
همیشه وقتی دلت می خواد تنها باشی یکی میاد میگه دلم گرفته است میخوام باهات حرف بزنم به جاش وقتی دلت میخواد یکی کنارت باشه همه یا قرار دارن یا مهمون خونشونه هروقت می خواهی یه کاری و یواشکی انجام بدی که کسی نفهمه یهو یه نفر تصمیم می گیره سوپرایزت کنه و اون سوپرایز دقیقا خلاف جهت برنامه هاته به جاش وقتی پیشنهاد یه کار...
-
یلدا مبارک
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 10:29
آن گاه که تولد دختری بی گناه مایه ننگ عربها بود، آن گاه که زندگی برای دخترکان ساعتی به طول نمی انجامید، نیاکان ما، بلندترین شب سال، یلدا، شب تولد مینو، الهه زن، میترا، الهه خورشید را شب زنده داری می کردند برای گرامیداشت مقام مقدس زن این شب و همه شبهای پر ستاره ایرانی پیشکش شما
-
نقش و نقاب
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 11:21
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA صدای زنگ در بلند شد و به دنبال آن صدای فریاد انسی _هاجر،هاجرمگه کر شدی؟ پاشو برو درو وا کن هاجر به سختی از پشت چرخ خیاطی بلند شد و در حالی که گره روسری را زیر گردنش سفت می کرد به کندی به سمت در حیاط می رفت،با خودش گفت: چرا این دل پیچه ولم نمی کنه با باز شدن در ملوک خاتون در...
-
نقاشی نیمه کاره
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 07:17
قصه خطهای موازی، تکراری ترین قصه تاریخه که قرن هاست مادرا تو گوش کودکان بهانه گیر خواب نجوا می کنند خطهای موازی که هیچ وقت همدیگه رو قطع نمی کنند عشق دو خط موازی یه قصه نخ نما شده است که تا دنیا باقیه و تا آخرین بارقه حیات روی زمین وجود داره ادامه پیدا میکنه خطهایی که یه روزی یه از خدا بی خبر با یه مداد مشکی روی یه...
-
تولد یه دوست
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 16:02
باور می کنید که طول مدت آشنایی آدما باهم ، توی رفاقت و معرفتشون اصلا اهمیتی نداره؟ نوع آشنایی هم همین طوره اینکه کجا یا چطور با هم آشنا شده باشند چیزی که مهمه صمیمیت آدماست که گاهی اوقات نمی دونی اصلا باور نمی کنی که چطور توی یه مدت کوتاه پیش اومده، یه وقت به خودت میایی می بینی اون آدم ،اون دوست نزدیکترین آدم زندگیت...
-
فراموشکار
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 12:35
عابر گمشده،روی کنده ای قدیمی و پیر نشست انگشتانش در تار و پود چوب، دفتر خاطرات درخت را ورق می زد و نگاهش در دایره های تیره و روشن آن می گشت. به ازای حلقه های حک شده در تیک تاک زمان،سن درخت را تخمین می زد رنگ های روشنی که حکایت از گذر آرام و بی تشویش بهار را به یادگار داشت و خط های تیره ای که توقف گرما را بر تمام درونی...
-
پارول
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 14:22
وقتی یه بازی رو شروع می کنی می تونی هروقت که خواستی کنار بکشی ولی این بازی شوخی بردار نیست یه قماره که همه سرمایه اش با عمرت تموم میشه چه ببری چه ببازی فرقی نداره فقط مهم اینه که باید بازی کنی تو این بازی نمیتونی چند روزی از عمرتو سرمایه کنی وقتی اومدی باید همه شو بذاری وسط ضمانتی هم نداره برگها بر خورده، یکی برگای...
-
بهنود
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 08:50
امروز دقیقا 1 سال از رفتن "بهنود" همراه مامان و باباش میگذره من این متن و در 28 مهر 89 نوشتم روزایی که تو ثانیه به ثانیه اش بوی دلتنگی امروز و احساس می کردم ر وزی که به دنیا آمد را خوب به یاد دارم تولد اولین بارقه های احساسی نو بود و تجربه ای تازه به بار نشستن اولین خنده هایش را خوب به یاد دارم سر آغاز نقش...
-
بهار در راه است
جمعه 18 آذرماه سال 1390 15:50
خوب به یاد می آورم من به اندازه همه خوشی هایم گریه کرده ام به اندازه تمام تنهائی هایم هجوم تلخ جمعی شیرین را بارها به جان خریده ام به اندازه تمام حرفهایم سکوت کرده ام و به اندازه تمام داشته هایم نداشته ام هنوز هم گاه جای قدمهای بی رحم ماه و سال را بر پیکر تنهائیم خوب می بینم و می دانم که دستهای تقدیر گاه با چه مکری...
-
ترنج و ترنجها
شنبه 12 آذرماه سال 1390 20:22
خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت سر جاش. آخرین جمله پای تلفن تو گوشش زنگ می خورد "قطع کن پشت خطی دارم بهت زنگ می زنم ،راستی من که قراره بیام اونجا،تا نیم ساعت دیگه پیشتم" سرش رو به کاناپه تکیه داد و دستش و روی گوشی کشید ، زیرلب نجوا کرد"من که می دونم بازم نمیایی" تل خاکستر سیگار نیم سوخته ش که روی...
-
بن بست
شنبه 12 آذرماه سال 1390 00:13
دیگر اکنون دیر است تاریک و سرد، سوز می آید هنوز نمی دانم پنجره نگاهم سوی کدامین بن بست پریشانی باز مانده اند؟
-
دلیل داد زدن
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 19:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم . استاد پرسید:...
-
...
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 19:38
دلتنگم از همه دلتنگی ها دلتنگی هایی که بوی دوری دارد و کافور دلتنگم برای نفسهایی که آزادانه کشیده ام به یاد نمیاورم دلتنگی های کوچکی را که بودند، نه اصلا نمی دیدمشان، نه برای این که ناچیز بودند. راستش به این دلتنگی های ناچیز نباید خیلی رو داد چون آنها هم گاهی برای خودشان باروت خاموشی هستند کنار خودم نشسته ام و چترهای...
-
هیچکی حرف منو نمی فهمه، چه بهتر، برم چرت بزنم
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 10:37
سلام من پیشو هستم ایناهاش این شکلیم نمیدونم سلام چه معنی داره ولی اینقدر این خانوم و آقایی که اینجان به هرکی می رسنن این کلمه رو به کار میبرن گفتم شاید بیمناصبت نباشه همین الان اینقد در حال رفت و آمدن که حس دل پیچک پیدا کردم، یه کمی دنبال خانومه راه رفتم، اون مانتوشو پوشید، کیفش و برداشت فکر کنم بازم قراره جایی...
-
پاسخی برای آخرین پست به تماشا سوگند
جمعه 4 آذرماه سال 1390 10:24
دلم می خواهد از روزهایی که با هم داشتیم بنویسم روزهایی که من تورا با تمام وجودم می خواستم و تو هم. روزهایی که یک دختر 18 ساله و یه پسر 23 ساله چنان ار گذار اختلاف بزرگترها عبور کردیم که امروز وقتی به آنها فکر میکنم جز خاطره ای طنز از آن توی ذهنم بر جای نمونده یادت میایید وقتی دکترا نظرقطعیشون و دادن هردمون بازم اولش...