عابر گمشده،روی کنده ای قدیمی و پیر نشست
انگشتانش در تار و پود چوب، دفتر خاطرات درخت را ورق می زد
و نگاهش در دایره های تیره و روشن آن می گشت.
به ازای حلقه های حک شده در تیک تاک زمان،سن درخت را تخمین می زد
رنگ های روشنی که حکایت از گذر آرام و بی تشویش بهار را به یادگار داشت
و خط های تیره ای که توقف گرما را بر تمام درونی ترین تن تاریخ، تقویم کرده بود.
لحظه ای درنگ کرد،
نگاهش به آسمان دوخته شد.
خط های روشن و تیره تقویم خویش را به یاد می آورد.
به سختی، تصاویری بر کنده روحش حک می شد.
قاصدک هایی را که فوتشان کرده بود با آرزوی سفر حج،
تقلا برای دو سه سلام سر صبح در حیاط مسجد،
یه لبخند به دختر گنگ ۵ ساله گل فروش،
چنتا مرثیه و سینه زنی تو شبای محرم
یه گریه و فاتحه سر مزار مادر و پدر که ۶۰سالی بود تو آرامگاه بودن و سالی یه بار سری بهشون میزد و فاتحه ای می خواند
داشت به یادشون می آورد
اما نتونست برای گذر هیچ کدومشون خطای روشن یا تیره رسم کنه
آخه تمام رنگ ها باهم قاطی شده بودن
نه تیره گیش معلوم بود نه روشنیش
فکر کنم رنگ های درخت روح مرد، بدجوری باهم همرنگ شده بود
ولی یه خط کوچولو رو کنده روحش به چشم می خورد
بین پهنه وسیعی از تمام رنگ ها
که در گذر زمان، با بی تفاوتی و تعصب کور کورانه اش گره خورده بود.
جالب بود شازده کووچولووووووووووووووو!!
اون خط کوچولو چی بوده ینی؟
ینی روشن بوده یاتیره یا....یا
اینکه اونم نمیدونسته اسم
اون رنگو چی بذاره.......یه
رنگ ِ بی نشون یا یه بودن
به رنگ ِ نبودن یا یه رنگ ِ
نبودن ِ موندنی....آره..
یه بی رنگ ِ همیشه
موندنی..............
یاحق...
سلام میثاجان...
...بعضی خط ها و حلقه های کنده روح مون..چنان پررنگ حک میشوند که انگار حلقه های بعدی..فقط از تکثیر اون حلقه است...مثل سنگی که میندازیم تو آب...و حلقه های زنجیری منتشر شده اش رو می بینیم...