خوب به یاد می آورم
من به اندازه همه خوشی هایم گریه کرده ام
به اندازه تمام تنهائی هایم هجوم تلخ جمعی شیرین را بارها به جان خریده ام
به اندازه تمام حرفهایم سکوت کرده ام
و به اندازه تمام داشته هایم نداشته ام
هنوز هم گاه جای قدمهای بی رحم ماه و سال را بر پیکر تنهائیم خوب می بینم
و می دانم که دستهای تقدیر گاه با چه مکری خیرخواهانه بر گرمای آتشین احساسم سردی بوران یک شب زمستانی را چشانیده است
دیگر اکنون برای مداد رنگی هایم جایی ندارم
و برای روح سنگینی که به سختی در کالبدی از تضادها آفریده شده،جایی نمی یابم
شاید برای زنده ماندن همین بس که فراموش کنیم هر آنچه را که می گرییم
و هر آنچه را که به جان خریده ایم
اما خوب میدانم که گذر کبودرنگ سکوتها ،
مانند شکیبایی سالهایی گذشت که هیچ گاه بهار نداشتند
و خزان مقتدرانه به جای بهاری نشست که "سالها" هیچ گاه باورش نداشتند
اما خزان فصل گذر از خاطره ها بود
می دانم که می خواهم بگذرم،
بهار در راه است..
اول
من که هنوز دکمه انتشارو نزدم
بابت آهنگ وبلاگم بییییییییییی نهایت ممنون
بودن بهار در راه... باور اینکه گذر خواهی کرد... همه اینها چقدر بود مثل قلمت
کاش هیچوقت امید اومدن بهارو ازمون نگیرن ...
کاش....
زمستان در راه است نقدا
طیب طیب الله
احسنت بارک الله
بهار در راه است ...
هیچی دووم نداره عزیز دلم نه غمش نه شادیش و همین گذرشه که خوبه همین گذرش
چقدر هم قشنگ نوشتی عزیز
فعلا که زمستان در راه تر است...
هرچند که بهار دوست داشتنی تر است و باید منتظرش موند... تا این زمستان و پائیز رد بشن
پائیز بی روح
امید بهترین یاور آدمه .
...مداد رنگی هایت را بردار...
...و رنگ سبزی بزن بر همه تضادهایی که راه بر تو بسته...
...خواهی دید که روحت بر آبی بی انتهایش به پرواز در خواهدآمد...
...تو خیلی گلی دختررررر...
فوق العاده بود میثا جون چند بار خوندمش
سلام دوست...
بهار در راه است اما بهارانه ای نمی آید از دل...
بهار در راهه ایمان دارم...دیدم که میگم
بهار در راه است