-
در آستانه میانسالی
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 14:06
سن هم مقوله عجیبی ست در این هاگیر و واگیر زندگی میان تلاش همه برای اثبات اعتقاد "چرا" و "چگونه" زیستن هایشان یک وقت به خودت میایی که برای گریز از باور اعدادی که بر روح و روان و جسمت با خونسردی گام برداشته اند حتی تمایلی به تماشای آیینه هم نداری شاید برای این باشد که همیشه آیینه ریزترین چروکهای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 16:59
بشتابید..بشتابید از همین امروز تنها تا 8 روز دیگر برای فرستادن پیام ، اس ام اس و هدیه تبریک تولد بنده فرصت دارید پی نوشت 1 : این تاریخ قابل تمدید هم می باشد پی نوشت 2 : هدایای نقدی نیز با واریز به شماره حسابی که متعاقبا اعلام خواد شد نیز پذیرفته می شود.
-
برای مامانم
جمعه 2 تیرماه سال 1391 03:26
وقتی اول صبح چشمام و باز کردم تو این فکر بودم که مناسبت امروز و فراموش نکنم و حتما باهاش تماس بگیرم تمام صبح با تمام مشغله و خستگیهاش گذشت وقتی برای برگشتن به سمت خونه سوار ماشین می شدم گوشی موبایل و از توی کیفم درآوردم و شماره خونه شون و کلیک کردم ولی بعد با خودم گفتم بهتره برم خونه و سرفرصت باهاش تماس بگیرم تمام...
-
تناسخ
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 00:23
من و تو سالهاست که از هم بی خبریم خب !! فکر کنم حدودا اواخر روزهای پایانی دوره جنینی بود، می گویم حدودا چون روزهای قبل تر از آن را خوب به خاطر ندارم بر من خرده نگیر پیریست و هزار دردسر!! راستی از خودت بگو هنوز هم مثل آن روزها به این توپ گردی که امروز بر آن گام بر میدارم نگاه می کنی؟ آن روزها که از هنر ماندنت ، خطای...
-
یه خبر جدید .... یه خبر جدید
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 13:39
به خبری که 4 روز پیش به دست ما رسیده توجه فرمائید نی نی های پیشو و پم پم به دنیا اومدن . . . . . . . . . البته الان نی نی ها بیشتر شبیه بچه موشن
-
بشنو از نی..
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 16:10
با توام به من نگاه کن من آفریده ای در گوشه سیاره ای به کوچکی زمینم صدایم را می شنوی؟ من از دورترین نقطه عطف حیات، از دورترین لحظه برخورد اعتقاد و یقین با تو حرف می زنم خوب گوش کن ، خوب ببین شاید مرا به یاد بیاوری می دانم شاید من هنوز هم من همان آفریده صبور رانده شده که تاب دیدنش را در آسمانت نداشتی باشم و تو همان خدای...
-
من،او ،خدا
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 15:54
وقتی که میان تودرتو ترین لایه های بودنم جان گرفتی من هنوز کودکانه ترین نگاه را به دنیا داشتم تو آرام آرام در شریان و بافتهای تنم نفس کشیدی خواستم لمست کنم اما خواستنی ترین های دنیا همیشه غیر قابل لمس ترینندو تو آرام در میان اندیشه هایم ریشه گرفتی و در جانم جوانه زدی نمی دانم خدا آن شب در زیر کدامین درخت پیچک دنیا...
-
the end
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 21:48
باورکردنی نیست که درباره بازی که تمام عمرت کرده ای چقدر کم می دانی (میکی منتل) ... (من سردم است ، من سردم است و هیچ گاه گرم نخواهم شد) و چیزی مسخره تر از این نیست که چله تابستون از همه چی سردت باشه
-
مایلها ، کیلومترها ، فاصله هاااااااا
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 23:51
کودکانه های من هنوز هم در حیاط بزرگ مادربزرگ نفس می کشه توی اون کوچه قدیمی بن بست ،بین درختهای نارنج و پرتقال یا اون انباری که اون روزا برامون اونقدر بزرگ بود که میشد توش یه قصر قدیمی ساخت که ما شوالیه های سوار بر اسبش باشیم تا بین شیشه های ترشی و بوی نمناکش به جنگ برای توسعه قلمروی رویاهامون بپردازیم یا گره های کوچیک...
-
ممنوع
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1391 00:40
پرم از حرفهایی ممنوع حجم وسیعی از نگفتنی هایی مرا در بر گرفته که از تک تک مخلوقات عالم آیینه ای جلوی چشمانم می سازد که تصویری از خودم را بارها و بارها به خودم نشان می دهد عکسی از من که بی رحمانه تا ابدیت تکثیر شده است بارها انعکاس خودم را در میان خنده ها و گریه ها و دوست داشتن ها و دوست داشته شدن ها به تماشا نشسته ام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 22:24
می دونم آهنگهای "فتانه"به نظر خیلیها شعرای قشنگی نیستن هم بیکلاسن هم اکثرن چرت و پرت منم موافقم ولی واقیتش اینه که من بعضی از آهنگهاشو خیلیییی دوست دارم خب خوشم میااااااااااد!!!!! مثل آهنگی که داره پحش میشه .می خوام تقدیمش کنم به عادل عزیزم که با تمام سختیهام کم نیاورد و همچنان پشتم ایستاد و ایستاده و این...
-
صدای مرموز
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 14:08
صدای یه فریاد میاد نمی دونم حتی چی میگه آخه صداش خیلی بلنده فقط صدای فریادیه که زیاد عصبانیه کاش وحشت زده بود لااقل می شد با یه لیوان آب قتد حالشو بهتر کرد ولی یه نفر و که اینقدر ماهرانه جیغ میکشه چطور میشه آروم کرد؟ ولی اونی که فریاد می زنه از صداش معلومه حسابی تخسه احتمالا هم کتک زیاد خورده هم دلش پره اوه.. شایدم تو...
-
ریشه هایم سخت در زمین گرفتار است
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 12:30
هنوز برای رفتنم فکری نکرده ام، سالهاست که دیگر "ماندن" و "رفتنی" مرا به اندیشیدین وا نمی دارد. اصلا اندیشه ای نیست تا برای به چالش کشیدن این بازیهای اغوا گرانه، بی تابم کند. اندیشه هایم میان سفر فصلها، میان رطوبت تابستانی زادگاهم ، به شاخه "سروهای خمره آبی" با بی تفاوتی نامفهومی تاب می...
-
هبوط سیب
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 01:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 چیزی در من متولد می شود مثل سرک کشیدن آفتاب از پشت کوههای دماوند در صبح سرد زمستان در تصویر مواج پیش رویم گونه هایم را به شیشه سرد اتوبوس چسبانده ام در من دخترکی دماغش را به شیشه چسبانده و دویدن درختان سیب کنار جاده را تماشا می کند من در تلاشم تا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 00:26
سلاااااااام به همگی سال نوی همتون هزاران هزار بار مبارک پست قبل یه هدیه قشنگ از طرف بهنام عزیز برای وبلاگم بوده خوشحالم که اولین پست سال 91 با قلم بهنام داداش گلم آپ شده بهنام جان عیدت مبارک با بهترین آرزوها و از همه شما دوستای عزیزم که با تلفن sms کامنت عید و تبریک گفتن ممنوم و براتون سالی خوش و پر از موفقیت آرزومندم...
-
تولدِ " ما؟! ، طبیعت؟!"
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 18:19
انگار ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، دست در دست هم داده اند و جملگی سر ناسازگاری با روییدن غنچه ها دارند! حال و هوای طبیعت هیچ جوره بهاری نیست... دل ما چی؟ بهاریست؟ وقتی دلی کدورت دارد، وقتی زبانی ناسزا می گوید، وقتی چشمی تر می شود، وقتی... وقتی... وقتی... وقتی... این یعنی روح انسان بهاری نیست... چقدر بگوییم قدر...
-
بهار با طعم زمستان
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 15:17
گاهی چه سخت دلم برای خودم تنگ می شود نشانه ای هم از رسیدن بهار نیست شاید برای این باشد که هوا مصرانه سرد است گاهی این زمستان هم بدجور لج آدم را در می آورد امسال چه غریبانه دارد عید می شود انگار آدمها توی خانه خودشان هم غریبه اند رومیزی ها را شسته ام اما هنوز برای خریدن گلدان های ارغوانی روی میزها تنبلی می کنم در ذهنم...
-
خاطره قاشق زنی ما
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 15:27
مراسم قاشق زنی در کنار پریدن از روی آتیش و آش خوردن و فال گوش ،یکی از قشنگترین مراسم شب چهارشنبه سوریه. ولی متاسفانه از اونهمه مراسم قشنگ فقط آتیش بازیش باقی مونده و سروصداهای اعصاب خرد کن چهارشنبه سوری پارسال بعد از اینکه چند نفری رفتیم توی بازار شلوغ شب عید و سر هر چهارراهی با یه کلید یه آیینه تو دستمون فال گوش...
-
بازی وبلاگی
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 11:03
پرواز با هزار تومنی! بازی وبلاگی پرواز با هزار تومنی ! داور : خداوند کمک داور : وجدان خودتون با یک هزار تومانی دو بال ساخته ام و می خواهم با آنها تا خداوند پرواز کنم کسی هست که در این پرواز یاریم کند ؟! اسم بازی هست پرواز با هزار تومنی . این جمله رو که یادتون هست ؟! با هزار تومن چی کار میشه کرد ؟! خیلی وقتا توی خیلی...
-
+B (جوگیریات)
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 14:18
اینجا عینا متن وبلاگ بابک اسحاقی رو براتون می ذارم یه پسر کوچولو احتیاج به کمک شما داره بچه ها فرقی نمی کند وبلاگ داشته باشید یا نه - فرقی نمیکند وبلاگ شما پر خواننده باشد یا روزی یکی دو نفر بیشتر آن را نخوانند - مهم این است که این خبر باید دهان به دهان بگردد و همه بشنوند . - شاید یکی از خواننده های کم مخاطب ترین...
-
تلنگر
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 15:57
آخرین بازی وبلاگی وبلاگ جوگیریات تلنگر قشنگی بود به خاطرات دیروز همه ماها خاطرات پدربزرگها و مادر بزرگهایی که امروز در کنارمون نیستن و یا حس قدر دونستن از لحظه هایی که در کنار مادر بزرگا و پدر بزرگایی که امروز هستن و ما عاشقانه در کنارشون می شینیم و او نها هم عاشقانه به ما نگاه می کنن انگار که به تصویر روشنی از حاصل...
-
عیدی امسال ما
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 12:50
خبر آمد خبری در راه است پیشو داره بابا میشه ..
-
کویر
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 10:36
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA خیلی وقته که دلم هوای سفر کرده برخلاف دفعات پیش که همیشه گفتم "مهم نیست کجا برم بلکه این نفس سفر کردنه که روحیه آدمو عوض می کنه" اینبار بدجوری دلم هوای کویر و داره. فکر کنم خاصیته زندگی اینه که همیشه حسرت چیزی رو که نداریم تو دلمونه مثلا شاید اگه من همین حالا تو یه...
-
من از هیچی هیچی نمی ترسم. باور نمی کنی؟ نه؟(منم همین طور)
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 16:20
از صبح تاحالا یه لحظه هم صدای باد قطع نشده. حالام که ساعت 8 شبه نه صدای در و پنجره ها کم شده نه این عادل پیداش شده بنابراین منم تا گردن تو صفحه مونیتور حل شدم تا بلکه این ساعتها بگذره. کلا از بچگیم آدم ترسویی نبودم مدیونید اگه فکر کنید الان هستما ولی خوب آدمیزاده دیگه.. خب چی کار کنم وقتی صدای شاخه درختها و ترق توروق...
-
اندر احوالات ما
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 15:21
سلام خوبید؟ از احوال من اگه می پرسید بدک نیستم نمی دونم خاصیت روزهای آخر زمستونه یا تقصیر حال نزار ما. بازم چند مدتیه که سر کار نمیرم همه انرژیمو گذاشتم برای شرکت تازه تاسیسم با امتحان نفس گیری که داشت اصلا نمی دونم کار درستی انجام دادم یا نه. گاهی اوقات تصور یه کار بی دردسر که از صبح بری برا یکی دیگه تلاش کنی و آخر...
-
1..2...3...تیک
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 19:51
خوابهای طلاییت به کدامین سمت غروب کوچ کرده اند که اینچنین آزاد و رها به دیدار آخرین نیلوفر مردابها شتافته ای؟ پس چرا رنگ نگاهت همرنگ گلهای سفید و قرمزی که در دست گرفته ای نیست؟ چه تصویر ناهمگونی از طبیعت شده ای مثل اینکه از اول وصله ای ناجور با تن دنیا آفریده شدی به من نگاه کن ببین که چه بی ادعا برای دردهایت آه کشیده...
-
تقدیم به مریم شیرزاد
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 16:15
برای مریم به بهانه ورورد اولین بهار بی رنگش مریمم سلام، برای تو می نویسم به یاد تو و به یاد گل خنده هات که یک ساله پژمرده شدن به یاد ثانیه به ثانیه اشکهایی که ریختی می خوام یه چیزو بدونی مریم درد، فریاد، از غصه ها گفتن مشکلی رو حل نمی کنه ممکنه ندونیم از از کدوم نقطه کور یه احساس حرف می زنی که کنج بغضت نشسته و نمی...
-
بهار
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 15:25
قدمهای بهار آروم آروم تو کوچه های شهر می پیچه و باد مثل دوره گرد آشنایی خبر از فصلی جدید و تو شهر فریاد می زنه امسال هم گذشت.. با همه خوبی ها بدیهاش با همه غصه ها و خنده هاش با همه دلگیریها و سرخوشیهاش با همه با هم بودنا و بی هم شدناش بازم داره بهار میاد نمی دونم این سال چی برای گفتن داره اینبار قراره دست فصلها چه قصه...
-
مادر بزرگا..پدربزرگا
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 23:54
صحبت از پدربزرگها و مادربزرگها حرف جدیدی نیست همه اونایی که یه روزی دوران کودکی و جوونیشونو تو آغوش اونا گذروندن حتما یه حرفی از جنس خاطره و دلبستگی توی ذهنشون هست. یادمه وقتی کوچیکتر بودم دیدن یا شنیدن بی تابی اطرافیانم برای خبر فوت یا بیماری افراد مسن فامیل متعجبم می کرد آخه بدجوری بی معنی بود چون معتقد بودم گریه...
-
تکثیر
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 14:32
کاش یه کوه پیدا می کرد یایه چهار راه خلوت، یه آدم ناشنوا هم بدک نبود برای فریادی که تو بدترین حس بدبینیاش نفس می کشید ... یه اتاق نیمه تاریک تو یه غروب سرد، یه مرد، یه آیینه که توش تصویر یه مرد با نگاه تحقیرآمیزی نیشخند می زد یه لیوان چای نیم خورده و یه جاسیگاری پر از ته سیگار یه عالمه کاغذ یه خودکار یه عالمه حرفهای...