من و تو سالهاست که از هم بی خبریم
خب !! فکر کنم حدودا اواخر روزهای پایانی دوره جنینی بود، می گویم حدودا چون روزهای قبل تر از آن را خوب به خاطر ندارم
بر من خرده نگیر
پیریست و هزار دردسر!!
راستی از خودت بگو
هنوز هم مثل آن روزها به این توپ گردی که امروز بر آن گام بر میدارم نگاه می کنی؟
آن روزها که از هنر ماندنت ، خطای فراموشکاریت ،حرفها برای گفتن داشتی
همان وقتها که بی تابانه انتظار دوباره نفس کشیدن را می کشیدی
آنقدر که از هیجان گفتن از برنامه هایت تو را به سرفه می انداخت و از فرصتهای برباد رفته زندگی گذشته ات چشمانت نمناک می شد
من و تو سالهاست که از هم بی خبریم
من گم شده ام
و نقشه راه در میان انگشتان من چون پازلی بهم ریخته برجای مانده است
چه جالب گفتی میثاجان
اوهووووووووووووووم
من به تناسخ اعتقاد
ندارم اما اگه بود به
نظرم ترسناک بود
هوووووووووووم!
یاحق...
به تناسخ اعتقاد ندارم ولی ادبیات ِ نوشته ت زیبا بود.
...چه کسی میداند هست یا نیست !
...اگر زندگی را در ذره ذره ها بیابیم..همه چیز ممکن میشود !
...باشد یا نباشد...باید زندگی کرد....
خیلی قشنگ گفتی میثاجانم..
کاش می نوشتی مخاطبت کی بود...
خیلی زیبا نوشتی! ممنون!
فقط تو نه ... هممون ... هممون ...
سلام میثا جان
شما هم یکم از ما بی خبری
کمتر به ما سر میزنی .
مثل همیشه زیبا بود خوش و خرم و پایدار باشید
روی نوشته ات با آدم قبلی ای بود که در کالبدت بوده؟
به تناسخ اعتقاد ندارم میثا
اما اگر داشتم پست تو خیلی اذیتم میکرد
همین حالا هم به هم ریختم...
شاید هم واقعا تناسخ واقعیت داشته باشه
به همم ریختی میثا
کاش فرصتی غیر از این کامنتها و پست ها بود
برای حرف زدن با تو
و دیدنت..