شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

مادر بزرگا..پدربزرگا


صحبت از پدربزرگها و مادربزرگها حرف جدیدی نیست همه اونایی که یه روزی دوران کودکی و جوونیشونو تو آغوش اونا گذروندن حتما یه حرفی از جنس خاطره و دلبستگی توی ذهنشون هست. یادمه وقتی کوچیکتر بودم دیدن یا شنیدن بی تابی اطرافیانم برای خبر فوت یا بیماری افراد مسن فامیل متعجبم می کرد آخه بدجوری بی معنی بود چون معتقد بودم گریه برای فوت یه پیرمرد یا پیرزن چه دلیلی داره. وقتی خودم بزرگتر شدم به این واقعیت رسیدم که این آدمای پیر با همین دستای لرزون و صورتهای چروک خورده همون آدمای مغرور و سرپای دیروزن که وقت زمین خوردنمون محکم ترین تکیه گاهمون میشدن و همین انگشتایی که امروز برای بردن قاشق به دهانشون مشکل دارن چه اشکایی و که از روی گونه هامون پاک نکردن

مادربزرگ 82 ساله من برای هرکسی می تونه فقط یه پیرزن فرتوت و از کار افتاده باشه که برای طی کردن 5 متر احتیاج به واکر داره، یا برای خوردن داروهاش احتیاج به یادآوری کمک داره، ولی تو چشای من یه زنه محکمه که قبل از مادرم اونو مامان صدا کردم کسی که هنوز تو عمق لبخندش یه دنیا عشق و دلبستگی به بچه ها و نوه هاش موج می زنه و تو نگاهش هنوز بعد از 5 سال ،عزادار همسر و همراهیه که بعد از پنجاه و اندی سال زندگی تنهاش گذاشت همیشه دلم برای تنهایی ها و درداش می گرفت، ولی این روزا تشخیص سرطانی که  از نمونه برداریاش تایید شده یه قصه جدید توی زندگیشه

اما اون هنوز داره مغرورانه و عاشقانه به چهره های نگران و بغض آلود همه ما لبخند می زنه.

نظرات 17 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

شوخ ِ شب پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ق.ظ http://www.shokhi.blogsky.com

یاد ِ اون آهنگه افتادم که... پدرا پدر بزرگا، مادرا مادر بزرگا...

بهنام پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ق.ظ http://harfehesabi.blogsky.com/

خب قطعآ نمیشه اینجوری قضاوت کرد که یکی که سنش بالاست و پیره دیگه کارش با این دنیا تموم شده و مردنش بی اهمیته!
همینطوری که خودت گفتی هر پیرمرد یا پیرزنی میتونه واسه اعضای خونوادش و نزدیکانش الگو باشه و تکیه گاه...

خدا به همه ی پدربزرگ ها و مادربزرگ ها سلامتی بده..

خیلی دعا میکنم برای مادربزرگت میثا جان ایشالله خدا شفاش بده و درد نکشه...

مازیار پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ق.ظ

ای جاااااان بمیرم الهی
میدونم چقدر مامان بزرگتو دوست داری ولی اینو بدون مامانا و مامان بزرگا همون فرشته های بدون بالن که با نگاهاشون و خنده هاشون به ما آرامش میدن.


خدایا همه بیمارارو تو هر خانه و مریض خانه ؛ به خصوص مریض منظور را اساعه لباس عافیت بر بدنشان بپوشان


آآآآآمممممممممین

جزیره پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ق.ظ

عزییییییییییییییییییییییییییییزم ایشالله حال مادر بزرگت خوب شه و نگرانی از دلتون پر بکشه بره.

راستی یاد اون اهنگه افتادم:مادرا مادربزرگا....پدرا پدر بزرگا....

آرزو بانو پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ب.ظ http://anahita718.persianblog.ir

خدا نگهشون داره انشالله...

رها- مشقِ سکوت پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ب.ظ http://mashghesokoot.blogfa.com/

خودم هیچ وقت مادر و بزرگ از اون جنسی که بقیه ازش حرف میزنن، کسی که آغوشش، مثله یه پناهگاهه نداشتم، کسی که با یک جمله اش میتونه، دنیاتو تغییر بده نداشتم، ولی گه گاهی که میرم کهریزک، همه ی اونها میشن پدربزرگ و مادر بزرگی که وقتی دستاشونو میگیرم، احساس امنیت رو تجربه میکنم. وقتی پای حرفهاشون میشینم، روزهایی که تجربه کردن رو حس میکنم، و وقتی دعام میکنن، بغضم میشکنه

قطره پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ب.ظ http://bidarkhab.persianblog.ir

دلم تنگ شد برای مادر بزرگی که رفته ...

دل آرام پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:57 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com/

راست میگی میثا ، مادربزرگها و پدربزرگهای ما روزگاری پر شروشور و سرپا بودند مثل امروز ما ، اگر گذر روزگار پیر و خسته شان کرده از وجود نازنینشان که چیزی کم نکرده ، پیران امروز جوانان پر غرور دیروزند و ارزشمند . ایشالا حال مادربزرگ نازنینت خیلی زود خوب بشه .

بهنام پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ب.ظ http://harfehesabi.blogsky.com/

سلام آبجی میثای گلم...

میثا میگم این پیشوی شوما از این کارا هم بلده بکنه:

http://s2.picofile.com/file/7311724080/3324898531196_58158.mp4.html


خیلی باحاله نه؟!

عاطفه پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 ب.ظ http://hayatedustan.blogsky.com/

خدا بهشون سلامتی بده

sima جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ

dashtam 2nbale ye moozuie dg tu net migashtam ke yedafe in matno az webe shoma khundam ,
kheiliiiiii khub bud ....
ba arezuie salamati bareie hamashun ;)

محسن باقرلو جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:59 ب.ظ

همین انگشتایی که امروز برای بردن قاشق به دهانشون مشکل دارن چه اشکایی و که از روی گونه هامون پاک نکردن

همین انگشتایی که امروز برای بردن قاشق به دهانشون مشکل دارن چه اشکایی و که از روی گونه هامون پاک نکردن

همین انگشتایی که امروز برای بردن قاشق به دهانشون مشکل دارن چه اشکایی و که از روی گونه هامون پاک نکردن

همین انگشتایی که امروز برای بردن قاشق به دهانشون مشکل دارن چه اشکایی و که از روی گونه هامون پاک نکردن

همین انگشتایی که امروز برای بردن قاشق به دهانشون مشکل دارن چه اشکایی و که از روی گونه هامون پاک نکردن

همین انگشتایی که امروز برای بردن قاشق به دهانشون مشکل دارن چه اشکایی و که از روی گونه هامون پاک نکردن

.
.
.

محسن باقرلو جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:59 ب.ظ

خدا به همهء مریضا شفا و سلامتی بده الهی آمین .

کیهان شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود بر شما
از احترامی که برای بزرگتر ها قایلی به وجد امدم. خوشحالم که محبت و احترام را میشد در تک تک کلماتت حس کرد.
برای ایشان دعا می کنم

ناهید خانومی شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ق.ظ

محبت مادر بزرگ و پدر بزرگا بی نظیره .
خدا حفظشون کنه و سلامتی رو بهشون برگردونه .

نوریه پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:11 ب.ظ

سلام میثا جان راستش نمی خواستم که اولین نوشته ام برای وبلاگ زیبایت انقدر غمگین باشدنمیدونم میتونی احساس منو که تازه از اینجا این موضوع رو فهمیدم درک کنی یا نه می تونی قطره های اشکمو حس کنی صدای هق هق گریه های خفمو بشنوی تا مامانی که نمیدونی میدونه که مادرش کسی که تکیه گاهش داره ذره ذره اب میشه یا نه ولی برای من که نه مادر و نه پدرپدرم رو دیدم و تنها مامان جون و بابا جون ودر کنار خودم داشتم و بابا جون که فقط به خاطره های بچه گیم بر میگرده و من یه جورایی تا جایی که یادم تقریبا فقط مامان جون و دارم و حالا وای وای وای........................................................................................................................................................................ و لعنت بر سرنوشت شومی که این چنین بی رحمانه قصد خم کردن اسطوره ی زندگتو دارد و من که همچنین به شوخی بودن این نوشته می اندیشم........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد