شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

مادرانه

تقدیم به راحله 

برای تمام کودکانه های بی مادریش که از ۳ سالگی تجربه کرده است 

  

 

 برای چندمین بار امتداد نگاهش را دنبال می کنم 

نگاهش چنان با تاروپود فرش گره خورده است که گویی با دست خیال،خاطرات گنگ دیروز را به ثانیه های تلخ امروز می بافد 

به ظاهر گوشهایش تصمیمی را که برای فردایش رقم می خورد می شنود 

 اما در رویایش گاه با دستی مادرانه ،موهای نرم و سیاهش نوازش می شود و گاه با خنده ای مستانه در بازوان باد تاب می خورد 

 

تصمیم گرفته شد، 

اشکها چه مغرورانه در پشت لبخند صورتی لبهایش محو می شوند 

بی کسی چه سرسختانه بر شانه های معصومش سنگینی می کند  

و حسرت بوسه ای مادرانه و ناب  

چه بی رحمانه در چشمهایش خانه کرده است. 

  

نظرات 13 + ارسال نظر
هاله دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ب.ظ http://www.assman.blogsky.com

...

ناهید خانومی دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ب.ظ http://1doostjoon.blogfa.com/

ترسیم زشتیها با نوشته ای زیبا .

مرسی ناهید گلم
شما لطف دارید

وانیا دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ


سکوت برای تمام غمهایش
شاید حرفی بزنم که برای درک غمهاش ناپخته و بی معنا باشه

همون کاری که اون روز من کردم وانیا
واقعا برای بعضی از دردا هیچ مسکنی وجود نداره

کیانا دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

مامانگار دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ب.ظ

...در سیاهی ها...
...برق دو چشم مادرست...
....که..عشق را عریان..نمایان میکند...
...مرسی میثاجان.....

مرسی مامانگار جون
الهی خدا سایه همه مامانای دنیا رو این برق چشمای روزای تاریک و سیاه و بچه ها رو سالیان سال توی زندگیشون برقرار نگه داره

مازیار دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:32 ب.ظ

سلام خوبی؟ از زقتی اومدی تو این بلاگ کلا نوشته هات عوض شده مدلش نه؟یا من اشتباه فکر میکنم؟

نمی دونم
یعنی چه جوری شده؟ خیلی بد شده؟

غرولند دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:43 ب.ظ http://arashaminzadeh.blogfa.com

این اتفاق تو دادگاه افتاد ؟

آره آرش جان توی یه دادگاه اتفاق افتاد ولی توی یه دادگاهی که توی خونه عموم تشکیل شده بود نتیجه اش هم هرچی که بود به محکوم شدن راحله ،بی کناه ترین آدم اون خونه منجر میشد

غرولند دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ب.ظ http://arashaminzadeh.blogfa.com

این پست شوالیه رو بخون . نمونه ی آموزشی یک داستان کوتاه هست . هرچند اونقدر کوتاه هست که به مینیمال می خوره :

http://funoos.blogfa.com/post-97.aspx

بی نهاییییییییییت مرسی
داداش جون خوووووووووبم خیلی ماهی به خدا چشم حتما می خونمش
عالی بود واقعا قلم عالی و جذابی داره

دلارام دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

ببخشید میثا جان ، اما من دقیقا نفهمیدم که قضیه چیه ؟

دلی جونم
قضیه یه قصه تکراری زندگی همه بچه هاییه که زود بی مادر میشن

آوا سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:55 ق.ظ

کاش حس نکند این
بی کسی را....
میثااااااابانو این
خیلی سخت
است.اینرا
میدانی؟
یاحق...

می دونم آوا
حداقل راجع به راحله خیلی خوووب می دونم عززیزم

بهنام سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:36 ق.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلااااام میثا جان...
اونجاش که گفتی
تصمیم گرفته شد
چقدر سنگین بود!
چقدر تلخ بود...

آفرین بهنام
دقیقا همین قسمت قضیه بیشتر از همه آزارم میده
اینکه همه خودشون و برای تصمیم گیری راجع به زندگی این بچه ها محق می دونن
البته راحله دیگه خیلی وقته که بچه نیست ولی چاره ای هم جز تسلیم بودن نداره

مازیار سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ق.ظ

نه بد نشده تغییر کرد.راحله کیت میشه؟طلاق گرفتن مامان باباش؟

مازیاااار
نه.

تیراژه چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

ای وای
عنوان پستت خون به دلم کرد میثا
نیازی نیست داستان را موشکافی کنم
وقتی راحله ها کنارمان اینقدر هستند و هستند و هستند
به احترام راحله سکوت میکنم
.
.

فکر میکنم بیشتر از دو سه هفته بود که منتظر بودم اپ کنی و اسمت تو گودرم بیاد بالا که نمیومد..حتی میخواستم چند شب پیش تو کامنت های جوگیریات ازت بپرسم که چرا اپ نمیکنی که اخرش گفتم برم برات کامنت بذارم که دیدم وبتو عوض کردی
شرمنده که خبر نداشتم
خانه ی نو مبارک عزیزم...سلام!

مرسی تیراژه عزیزم
دشمنت شرمنده باشه عزززیزم این حرفا چیه دختر خوب؟
مرسی از تبریکت
و بی نهایت خوشحالم که اومدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد