درکلاسی کهنه و بی رنگ ورو
پشت میزی دخترک بنشسته بود
دخترک اسب نجیب چشم را
در چمنزار کتابش بسته بود
در دل او رعدوبرق دردها
ذهن او ابری تر از پاییز بود
فکردیشب بود ؛دیشب تا سحر
بارش باران شب یکریز بود
سقف خانه چکه می کردوپدر
رفت روی بام تعمیری کند
شاید ازشرم زن و فرزند خویش
رفت بیرون بلکه تدبیری کند
وقت پایین آمدن ازپشت بام
.نردبان از زیر پایش لیزخورد
دخترک درفکردیشب غرق بود
.ناگهان دستی بروی میز خورد
بعد آن هم سیلی جانانه ای
. صورت بیجان دختر رامی نواخت
رنگ گلهای نگاهش زرد بود
ازهمین رو رنگ ورویش رانباخت
لحن تندی با تمام خشم گفت
توحواست در کلاس درس نیست
بعد هم اورا جریمه کردوگفت
چاره ی کار شماها ترس نیست
درس آنروزکلاس دخترک
شعرباران بود یادم مانده است
نام شاعر رفته ازیادم ولی
اهل گیلان بود یادم مانده است
شب سربالین بابا دخترک
بازباران با ترانه می نوشت
سقف خانه اشک می بارید او
می خورد بر بام خانه می نوشت
پی نوشت:اسم شاعر توانای این شعر زیبا رو به یاد نداشتم و شعر و هم کامل به خاطر نمیاوردم برای همین هم شعر و از این وبلاگ دانلود کردم
من هی می گم کم کم دارم آلزایمر میگیرم شما باور نکنید
654106969855گاهی شانس فقط یک بار به آدم رو میاره پس باید قدرش رو دونست بهترین فرصت زندگی شما برای ثروتمند شدن مجموعه ای بی نظیر برای اولین بار در ایران برای کسانی که می خواهند بهتر زندگی کنند و از کمترین وقت و هزینه بیشترین سود را ببرند.برای آگاهی از جزییات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید.
http://www.site01.us.st
بشکنه دست معلمی که روی دانش آموزش بلند میشه
اول فک کردم این شعر رو خودتون گفتید .
دردآورِِ ِ . همین .
خیلی قشنگ بود
من هم خیلی گشتم
اسم شاعرش نبود
...مرسی شازده جانم...
...به این نگاه احساسی و مردمی ات تبریک میگم...
...خوبه که دردهارو ببینیم و دل مون بدرد بیاد...شاید زندگی رو طور دیگه ای ببینیم...
خیلی قشنگ بود دستت درد نکنه.
مرسی میثا جون ... تلخ اما بسیار زیبا بود ...
شعر زیبایی بود میثا جان ممنون
سلام دوستان اگر اشتباه نکنم شاعر علیرضا دهقانیان از دامغان مبی باشد ایشان در شب شعری در سمنان این شعر رابرای ما که دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی سمنان بودیم خواندند