شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

1...2...3...تیک


با پک عمیقی که فرو می کشد سیگار نیمه جان دوباره عاصی و نورانی می شود

نگاه نیمه باز و کرخش ، بر خنده های ماسیده در قاب عکسهای روی دیوار که دیگر امروز بیشتر شبیه شکلکی است که از ردپای نور و خاک ساخته شده باشد جا خوش می کند،در میان انبوه دودی که از لابلای لبهایش بیرون می دهد تصویرها شکل می گیرند

...

صدای کر کندده موزیک ، تیک تاک فلش ها ،رقص نور، صدای به هم خوردن گیلاسهاو انبوه جمعیتی که تنگاتنگ هم در حال پایکوبی اند

همه چیز در یک آن و یک لحظه آماده برخورد نگاه است

تتتتق..

صدای شکستنی واضح که در میان همهمه ها گم می شوند

در آخر..

1...2...3.... تیک

.....

هوای اتاق، نفسگیر و سنگین در رریه هایش خانه می کند ، شدت سرفه های خلط دار عصبی کننده اش نگاهش را از قاب عکسها به کف زمین می چسباند

...

هوای مه آلود کوه هدیه مناسبی است به ریه هایی که تمام روز در حال بلعیدن سرب اند و

صدای خنده ها و قهقهه های او در میان شوخی بقیه هدیه ای برای خودش

نوشیدن چای گرم بهانه ای برای فرصت دوباره نگاه

و در آخر

1...2...3... تیک

.....

کف اتاق از خاکستر سیگارهایی که بی اجازه و بی تفاوت به روی قالیچه چرمی فرود می آیند پر شده است. لبهای لرزانش را دوباره به آن نزدیک می کند ، سیگارش این بار با  پکی عمیق تر به عمری که دیگر فقط چند دقیقه ای از آن باقی مانده  سلام می کند

...

پارک جنگلی و سکوت پاییزی درختان و تنهایی دونفره..

صدای موزیک ملایم ماشین، گریه، آغوشهای باز او و صدای شنیدن حقیقتی محض

پتک محکمی که با لباس حقیقت به گردنش که به نرمی بر تن او تاب خورده فرود می آید

......

پکی عمیق تر و این بار

تلاقی سرفه های خلط دار با پژواک صدای موزیک ، بوی چای داغ و هوای دم کرده اتاق را یکجا روی قالیچه چرمی بالا می آورد

سیگار را در میان تل خاکستر جاسیگاری خفه می کند ،

خنده های درون قاب محو شده اند.


نظرات 8 + ارسال نظر
آوا سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:22 ب.ظ

چه تلخ بوووووووووود
نمی دووووووووونم
یه حس سررردی
انداخت تووووو
وجوووووودم

یاحق...

آره آوا خوب حس کردیش خیلی سرد بود خیلی

وانیا چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:00 ب.ظ

تلخه
تلخیش عذابم نداد ولی
یکم اینروزا پوستم کلفت شده عینه کوروکدیل

عززززززیزم
روح تو مثل برگ گل می مونه ولی خوبه که به تلخی ها رو نمیدی

نازی چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:35 ب.ظ http://nazi3700.blogfa.com

چند وقتیه که میام و نوشته‌هاتو میخونم. سبک نوشته‌هاتو دوست دارم. جمع دوستاتو دوست دارم. لینکت کردم. اگه دوست داشتی تو هم منو لینک کن. خوشحال میشم که بیشتر با هم آشنا شیم. و امیدوارم دوستای خوبی باشیم واسه هم

سلام نازی جان
مرسی از محبتت و باعث افتخاره که از نوشته هام خوشت اومده
لینک شدن یا لینک کردن مطمئنا نشونه دوستی نیست ولی با کمال میل می خونمتون و من هم امیدوارم که دوستای خوبی برای هم باشیم عزیزم

ناهید خانومی پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ق.ظ

حیف سبک نوشتن به این قشنگی بیشتر مواقع برای چیزای غمگین و سرد و تلخ به کار میره

بهنام پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ب.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلااااام میثا جان
خوبی؟
آبجی من هرچی فکر میکنم نظری در مورد این پستت ندارم! همینجوری فقط کامنت گذاشتم که عرض ادبی کرده باشم!

در ضمن این یارو هم خیلی بچچه ی بدی بود که سیگار میکشید!!!

عاطفه جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ق.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

سلام میثا جانم-
تلخ بود-
اصلن یه جوری شدم-

آرزو بانو جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ http://anahita718.persianblog.ir/

چه تلخ...

محمدرضا پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ق.ظ http://cinematography.blogsky.com/

سلام بانو.... توجه به ریز جزییات و تصویر کردن چیزهایی که شاید بسادگی دیده نشوند کارتو قوی میکنه! خصوصا این صحنه " سیگار نیمه جان دوباره عاصی و نورانی می شود"
ینی تو بجای اینکه مدام از آدمه حرفی بزنی اینجا سیگار رو هم مدنظرداری و این توجهمو بیشتر کرد به نوشتت!
از عناصر فضا و اوکیشن نهایت بهره رو بردی اما تنها نکته ای که باید بگم درباب ضعف نوشته اینه : روایتت خیلی معمولیه! البته شاید تو نخوای خلاف این گونه روایت کار بکینی و این حق ابتدایی توئه حتمن1
موید باشید

سلام محمدرضای عزیز
از توجهتون و بررسی نوشته ام سپاسگزارم
وبی نهایت خوشحالم که نظر آدم دقیق و ظریف نگری چون شما راجع به نوشته م می خونم
پایدار باشید دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد