شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

دانشگاه من

آخرین باری که از این جاده می گذشتم 6 سال پیش بود

یه پی کی مشکی داشتم ، یادم میاد وقتی از سرازیری جاده پایین میومدم با خودم عهد بستم تا عمر دارم دیگه پامو توی این جاده و این ساختمون لعنتی نذارم

ولی حالا بعد از گذشت چند سال برای یه کار اداری مجبور بودم که برگردم

ولی این بار حسی و که آخرین بار داشتم دیگه وجود نداشت

با وسوسه عجیبی توی جاده می روندم و حس عجیبی تری منو برای رسیدن به همون ساختمون لعنتی ترغیب می کرد



ماشین و توی پارکینگ پارک کردم و پیاده از بین درختای سر به فلک کشیده حیاط و آلاچیق های سنتی و نیمکتهای چوبی گذشتم

همه چیز مثل همون روز اولش بود جز چن تا ساختمون جدید که اضافه شده بودند و چهره هایی که دیگه آشنا نبودند



از پله ها بالا رفتم و یه چرخی توی راهروها و کتابخونه زدم همون پله هایی که یه روز مریم روش زمین خورده بود و ما تا ساعتها خندیده بودیم

کتابخونه ای که ساعتهای پرتنش قبل از امتحان و توش تجربه کرده بودیم

به نظر می رسید با نگاهم بی اختیار دنبال کسانی می گردم که تردیدی نداشتم که نیستند

فرزیا، مریم، مرضیه،هدی، حسنا، ندا هیچ کدومشون نبودن

یه جورایی دلم گرفت

...

جلوی در اتاق معاون ایستادم یه دلهره کهنه شبیه همون اضطرابی که 6 سال پیش پشت در همین اتاق تو دلم می نشست به سراغم اومده بود لبخندی زدم و در زدم

آقای "ر" پیرتر شده بود ولی با همون صلابت پشت میزش نشسته بود

خودم و معرفی کردم و کاری که ازش می خواستم و براش توضیح دادم و اون کاملا با حوصله به حرفام گوش داد و از کاری که باید برام انجام می داد مشتاقانه استقبال کرد و ترتیب کارارو داد

وقتی از اتاقش خارج می شدم گفت:"خوشحالم که امروز یکی از دانشجوهای دیروزم جزو همکارام هستند

یه جورایی خوشم اومد و یهو چهره وحشتناک روزای انتخاب واحد و ثبت نام آقای "ر" توی خیالم فرو ریخت

مثل گذشته ها از بوفه یه چای و کیک گرفتم و توی آلاچیق نشستم وای که چه لحظه های شیرین و تلخی رو تو ساعتهای بین کلاسها توی همین آلاچیق تجربه کرده بودیم

...

این بار وقتی تو سرازیری جاده می روندم حس دوست داشتنی و شیرین از دیدار دوباره ام با اون ساختمون لعنتی توی دلم بود که آروم با یه لبخند به خودم هدیه دادم.

نظرات 12 + ارسال نظر
آرشمیرزا جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ب.ظ http://danehayerizeharf.blogsky.com

سرازیری ها همیشه مهیجند
حتی اگه با سر بری توی دیوار
خوش یه تجربه میشه برات
یا یه لبخند برات میاره

ولی سربالایی ها نفس گیرن
دهن سرویس می کنن
مخصوصن اگه سیگاری هم باشی
ریه های داغونت هی بهت تلنگر می زنن که چه کردی با خودت؟
کلن به فکر میندازه آدمو وقتی توی سربالایی راه میری.

الان چی شد آرش؟
من نمی دونم حرفای تورو جدی باید تعبیر کنم یا شوخی

بابک جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ب.ظ

خوش به حالت چه دانشگاه قشنگی دارین
من بودم می رفتم یه لیسانس دیگه می گرفتم

بله خییییییلی هم خوشگله
ولی یادم باشه از این به بعد همه رازهای زندگیم و فقط به تو بگم بابک

مامانگار جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:32 ب.ظ

...سلام...
...حس ات رو فهمیدم میثاحان..
...نمیدونی چقققققدر دلم مبخواد برم تو راهروهای دانشکده مون قدم بزنم و از گوشه گوشه اش خاطره هامو بیرون بکشم...
...کارمندایی که یا نیستن دیگه یا قیافه هاشون کلی عوض شده...
...راه پله هایی که تو هرکدوم با هرکی مواجه میشی ..یه چهره جدیده...اطراف دانشکده و نبمکتها و ساندویچ هاو....
..مرررسی ازت......

آره دقیقا مامانگار جون همین طوره
آدم دلش می خواد ساعتها توی دانشگاه سابقش قدم بزنه و بی اختیار از خاطراتی که تو گوشه گوشه اون محیط داره بخنده
چه خوب حسم و درک کردید مرسی مامانگار جونم

محسن باقرلو جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:04 ب.ظ

همیشه همینجوریه ...
اتفاق ها وختی دور میشن و میشن خاطره تازه اونوخته که
میشه بهتر در موردشون قضاوت کرد و البت منطقی تر ...
من آخرین روز دانشگام یه فیلم دو ساعته از تمام سوراخ سمبه هاش گرفتم واسه یادگاری ... و حالا هروخت که نیگاش می کنم پر میشم از حسهای عجیب غریب ...
ضمنن عجب قلم محشری دارید شوما حاج خانوم !

آره محسن خان
قشنگترین تجربیات و خاطرات زندگی توی دوران دانشگاه اتفاق میوفته و به قول شما حالا که بهشون نگاه می کنیم اصلا یه جور دیگه میبینیمشون
در ضمن نظر لطف شماست والا نوشته های ما که به پای قلم شیوا و روان شما نمی رسه

محسن باقرلو جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:06 ب.ظ

راستی این حاج آقای شما
چرا کامنتاشون تاییدیه ؟!
ها ؟ ها ؟ ها ؟!
چه معنی داره ؟!!
نکنه دانشجوهاشون یه چیزایی می نویسن اون توو !!!
( آیکون یه آدم بدذات دو بهم زن ناخن به هم ساب ! )

نمی دونم بخدا
شما مردا همو خوب میشناسید لابد یه چیزی برای قایم کردن داره که کامنتاش تایدین خوب

سفیدبرفی جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:15 ب.ظ http://manoharfhayedelam.blogfa.com/

آخیییی ، الان منو یاد خاطرات دانشگاه انداختی.دانشگاه محل تحصیلم تو مسیر خونمونه و هر وقت از جلوش رد میشم از لابلای نرده ها به محوطه دانشگاه نگاه میکنم ولی دلم میگیره ،کاش واسه تموم شدن اون روزها عجله نمیکردم ...

آره عزیزم واقعا بعد از چند سال حسابی دل آدم می گیره

کیانا جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

خیلی خوووشگل بووووووووووووووود میثا خیلیییییییییییییی

حستو درک میکنم منم که سمنان رفتم همین حس خووب و داشتم ...

نمیشه من انتقالی بگیرم دانشگا شووومااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مهمون 3ساله نمیخاین؟؟؟؟؟؟؟

آره دانشگاهمون خیلی خوشگل بود
بیا عزیزم دانشگاه مال خودمونه چه قابلتون و داره(آیکون از کیسه خلیفه بخشیدن)

دل آرام شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:29 ق.ظ http://delaramam.blogsky.com/

چه حس جالبی
میثا منم این حس رو تجربه کردم وقتی میرفتم یک سری مدرک از دانشگاه فوق دیپلمم بگیرم . یک دفعه چند سال خاطره میاد جلو چشمت و بی اختیار سیر میکنی تو دانشگاه بلکه همه خاطرات بی کم و کاست یادت بیاد .
دانشگاهتون خیلی خوشگله

چطوری دلی جونم؟
ایشالله به سلامت رسیدی عزیزم ؟ همه چی مرتبه؟
ایشالله از اونجا هم با یه دنیا خاطره خوشگل و فراموش نشدنی برگردی عزیز دلم
مراقب خودت باش

مهربان شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ق.ظ http://mehrabanam.blogsky.com

هدر جدید مبارک
خیلی خوبه میثا... خوشگله
کار کدوم آدم هنرمندیه... وای چقدر حرفه ایه

مرسییییی
ب________________له خیلی هدرم خوشگله.. خیللللللللللییی
کار داداش بابک
معلومه که داداشم هنرمند و خوش سلیقه است، از انتخاب همسرش میشه پی به سلیقه اش برد خانوم.

عادل قربانی شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:03 ب.ظ http://www.kajboland.blogfa.com

من که یاد شهریه و چک و وام و بدبختی و ... می افتم. خوبیش اینه لااقل برای تو خاطره لذت بخشه. خوش باش و خوش نشین. بیچاره عادل.

مهم اینه که برای تو هم یه خاطره است دیگه. به خوب و بدش چی کار داری قربونت برم

مرضیه شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:21 ب.ظ http://www.bglife.blogsky.com

عجب دانشگاه توپی!! چه سر سبز ...چه با صفا...
خوش به حالت.
می بینی میثا گذر زمان معجزه می کنه

آره مرضیه جونم خیلی دانشگاه خوشگلیه
باهات موافقم که گذر زمان معجزه میکنه دارم فکر می کنم چقدر دیدم نسبت به زندگی و اتفاقاش عوض شده.

نوشینه یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ب.ظ

واقعا قشتگه دقیقا کدوم شهره ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد