شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

رویاهای دست نیافتنی روزای بلوغ


رسیدن به سن بلوغ شاید بدترین و گاه سرنوشت ساز ترین روزای زندگی یه آدم باشه

می تونه نوع تفکر آدمو نسبت به اتفاقاتی که در اطرافش می گذره شکل بده.

همه ماهایی که اون روزا رو تجربه کردیم به یاد داریم که چه روزهای سختی بوده

حس تنهایی، عشقهای غیر منطقی، تفکرات نو ، نگاه فیلسوفانه به زندگی و... و..و ..

ممکنه امروز وقتی به اون حسا فکر می کنیم خیلیاش خنده دار باشن ولی خیلی از اونام یه جورایی با ما رشد کردن ، بزرگ شدن و شکل منطقی به خودشون گرفتن. به نظرم باید اینو پذیرفت که تو این دگردیسی روحی تاثیر آدمهایی که توی اون برحه زمانی دز اطرافمون بودن و نمیشه نادیده گرفت.

من توی اون دوران آرزوهای قشنگی داشتم مثل ، سفر به ماه، ستاره شناسی، نوشتن تاریخ، مطالعه و تحقیق راجع به سالها و قرنهایی که بدون من اتفاق افتادند

 "عمو علی" کسی بود که سعی کرد تا به رویاهای دخترونه من و با نگاهی واقعی رنگ بزنه و "بابا" یادم داد که چطور باید با چشم آرزوهای محض، واقعیت رو هم دید

ممکنه امروز من هیچ کدوم از اون آرزوها نباشم شاید هم هیچ وقت این اتفاق نیوفته ولی  2-3 روز پیش که برای ثبت نام تو یه کلاس ستاره شناسی پرس و جو می کردم باورم شد که همه اون حسها، یه جایی، توی اون گوشه تاریک ذهنم، یه سری آرزوهای نوجوانی خاک خورده ته نشین شده.


شماها هم یه سری به پستوهای ذهنتون بزنید و اگه دوست داشتید به من بگید


رویاهای دست نیافتی اون روزاتون چه شکلی بودن ؟

 چه کسایی همفکر اون روزاتون می شدن؟

امروز چقدر با رویاهای روزهای بلوغ فراموش شدتون فاصله دارید؟

نظرات 22 + ارسال نظر
دل آرام شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:03 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com/

راستش من اکثر اوقات با رویاهام زندگی کردم
معتقدم یه روزی ، یه جایی ، بهشون میرسم
همیشه دلم میخواست یه جای رویایی زندگی کنم ...
دلم میخواست غواصی کنم ...
و چیزی که اون موقع ها بیشتر دلم میخواست این بود که یک محقق باشم ! باورت میشه !؟ اما خوب نمیدونستم چجوری ؟ از چه راهی ؟ اصلا مگه محققی شد کار ؟
پدرم و مادرم خیلی همفکری میکردن باهام ، مثلا بابا برام میکروسکوپ میخرید ، مامان برای بقیه توضیح میداد که من دقیقا با این میکروسکوپ چه میکنم و از این حرفا
چند ماه پیش برای غواصی اسم نوشتم ، اما بنا به دلایلی تشکیل نشد ...
امروز ، به یکی از آرزوهام که محقق بودنه رسیدم . نمیتونم اسم خودم رو بذارم محقق ، اما در همون مسیر دارم قدم برمیدارم .

حست کاملا دخترونه است دل آرام جون
کاملا درمت می کنم
چقد خوبه که مامان و باباها سعی می کنن به سایه رویاهای بچه هاشون رنگ واقعیت بدن و اونا رو درک می کنن
برات آرزوی موفقیت می کنم امیدوارم به همه آرزوهات دست پیدا کنی دلی جونم

دل آرام شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:04 ب.ظ

طولانی ترین کامنتی که تا امروز گذاشتم همینه

مرسیییییی
چه افتخار بزرگی برای منه خانووم

فریناز شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:06 ب.ظ

خیلی...

میثا جان سلام
خوبی؟

الان که دارم فکر میکنم میبینم خیلی فاصله گرفتم...

اصلا یه جایی نمیفهمی چی میشه که همه چی بی اختیار جلو میره

از یه جایی فراموش میکنی که تو غرق رویا بودی

و بعد به عقب نگاه میکنی میبینی پری از راهی که نا آشنا با رویاهاته

من به رویاهام تا الانش که نرسیدم...

رویا ها ی دوران بلوغم...

سلام فریناز جان
می دونم که خیلی از رویاهای دوران بلوغ دست نیافتی اند ولی اینو مطمئنم که همون آرزوها هستن که به زندگی جهت میدن
خوب بهشون فکر کن یعنی واقا جهت زندگیتو هم عوض نکردن؟
برات روزهای خوش و پر از موفقیت آرزومندم

دکتر نوامبر شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:22 ب.ظ http://hamasho.blogsky.com

دررررررررررررررررووووووووووووووووووووود

آخ آخ آخ داغ دلم و تازه کردی عزیز
اینقده اون دوره ها همش تو فضا بودم...الان زمینی زمینی شدم و آرزوهام تو همون فضا جا موندن
هوا هم که بس ناجوانمردانه سرد است ...

اون روزا همه میخاستم بهم کمک کنن و من از همه فراری فکر میکردم خدای دنیای خودم خودممو کسی نمیتونه دنیای منو شکل بده !

یکی از رویاهام هم این بود که بازیگر بشمیواشکی و دزدکی میرفتم کلاس تیاتر اما نشد دیگه آخرش شدیم بچه درس خون البته الان دیگه یکم بزرگتر از بچه درس خون شدم آآآ

درود بر شما
اون روزا همه میخاستم بهم کمک کنن و من از همه فراری فکر میکردم خدای دنیای خودم خودممو کسی نمیتونه دنیای منو شکل بده !
این قسمتش خیلی جالب بود
دقیقا توی اون سنین آدم همچین تفکری داره اصلا فکر می کنه به دنیا اومده تا تنهایی همه چیز و تغیر بده و چیزایی که می خواد و به دست بیاره.
واقعا خوشحالم براتون که امروز موفقید

دکتر نوامبر شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:23 ب.ظ http://hamasho.blogsky.com

ای راستی دوس جون خوشحال میشم به منم سر بزنی و تبادل لینک داشته باشیم

حتما. من هم خوشحال میشم دوست عزیز

دکتر نوامبر شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:24 ب.ظ http://hamasho.blogsky.com

یادم رفت بگم
چهاااااااااااارم
البته مثل اینکه پنجم و ششم هم خودمم

عادل قربانی شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:32 ب.ظ http://www.kajboland.blogfa.com

من همیشه رویا پرداز بودم. حتی همین حالا.
اون وقتا دلم می خواست یه آدم موفق باشم . شغلش خیلی تو ذهنم نمیومد ولی بعد ترش دلم می خواست یه معلم بشم که شدم. بعد اون دلم می خواست یه واحد تولیدی راه بندازم که اینکارو کردم. بعدش هم دلم می خواست جذب یه کار دولتی تو دانشگاه بشم که این هم اتفاق افتاد. بعدها به بازار علاقمند شدم و باز هم همونطوری شد که دلم می خواست. در حال حاضر هم دلم می خواد یه کسب و کار بین المللی راه اندازی کنم. این همه رو گفتم که بگم لازم نیست اگه بخوای به آرزوهات فکر کنی باید بشینی توی خونه و بزنی تو خیال پردازی. بلکه بهترین جا واسه فکر کردن زمانیه که داری کارها یا تفریحات مورد علاقه تو انجام می دی. در مورد من که اینجوری بوده.

تو واقعا مطمئنی که اینیی که داری میگی آرزوهای دوران بلوغت بوده؟
چون من احساس می کنم تو بیشتر از اینکه به رویاهای اون روزات فکر کنی از چیزایی که امروز به دست آوردی و داریشون داری لذت می بری همین.
چون کسب و کار بین المللی برای یه نوبالغ هیچ وقت یه رویا نیست اصلا به فکرش نمیرسه. توی اون سن آدم همش به چیزای ماورایی فکر می کنه
البته این واقعیت و هم نباید فراموش کرد که آرزوی دخترها و پسرها چقدر باهم متفاوته.
اینارو بهت می گم چون امروز و دیروز نیست که می شناسمت. من از وقتیروزهای پر تنش جوانی تو سپری می کردی می شناسمت و حتی خوب یادمه که اون روزا چه آرزوهایی داشتی.
امروزتو بیشتر سعی می کنی شبیه به اون چیزی باشی که برات به وجود میاد و آرزوهای آسمانی و رویایی برات معنایی نداره
اینه اون تفاوتی که از دیروز تا امروز پیدا کردی عادل جونم

مجتبی پژوم شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:18 ب.ظ http://mojtabapejman.blogfa.com/

ببین میثا خودت خواستیا...آخه اینم سوال بود دختر؟؟؟
اگه ازون دوران قرار باشه بگیم که صد رحمت به فیلم پرنو ... سریع این پست رو بردار تا عادل خون به پا نکرده.خیلی با جامعه ی سالمی طرفی حالا از دوران بلوغشونم میخوای بدونی؟؟؟

آره مجتبی جان خودم دارم یواش یواش به همین نتیجه می رسم
تازه کامنت آرشمیرزا هنوز نرسیده

فریناز یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:24 ق.ظ

خب
نمی دونم!
یه جاهایی چرا اما نه همه جا!

من اگه می خواستم تو رویاهام پیش برم الان یا باید یه نقاش حرفه ای می شدم یا اصلا اینجایی که الان هستم نبودم!
اما خب رسم نبود کسی بره هنرستان! این درسا هم دیگه نذاشتن چیزی رو ادامه بدم که دوستش داشتم!

یا خیلی از رویاهای دیگه ی من

اما می دونی چیه میثا جون
لااقل باعث میشن همیشه تو اوج بمونی ... حالا ممکنه اوجش فرق داشته باشه اما اوجه دیگه


من کلا آدم رویا پردازی ام

از متنای اینجا که می نویسم میشه کاملا اینو حس کرد


راستی
فعلا نمیرسم کامنتامو جواب بدم
شرمنده
اینه که اومدم اینجا بگم
بهمن ۲۲ سالم می شه

این که خوبه رویا پرداز باشی عزیزم
رویاهای آدم به زندگیش جهت می دن و این خیلی خوبه
شاد باشی و مرسی از پاسخت

فریناز یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:25 ق.ظ

راستی
یه رویای دیگه ی من این بود که کار آینده ام مثل خلبانی یا این جور کارا باشه که بیشتر تو آسمونی یا رو زمین!

مثلا دلم می خواست خلبان بشم یا حتی مهماندار یا فضانورد

اما خب...
نشد که بشه

چه جالب!!!!
منم مثل تو همش تو آسمونا سیر می کردم
به قول تو نشد که بشه

فهیمه یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ق.ظ http://bright-way.blogfa.com/

چه مطلب خوبی...
خب من هنوز تو همون رویاهام...و دوس دارم به بیشترشون برسم!
میگن اگه برای رسیدن به ارزوهات تلاش کنی میشه روزی بهشون رسید ولی بدون تلاش اونا فقط توهمن!
دعا می کنم همه ما با تلاش و امیدو عشق به ارزوهامون برسیم
شادزی.

منم از ته دلم آرزو می کنم به همه آرزوهات برسی فهیمه جان
دیدگاهت تلاشت هم قشنگه وافعا

هادی یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ق.ظ

دارما جان رفتی سراغ ستاره ها ؟ و اگه سری به ستاره شازده کوچولو هم زدی یه ابی به گل سرخش بدی ها /نمیدونم چرا یهو یاد اون کردم

دارما؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جودی ابوت بیشتر بهم نمیاد؟
تو همیشه یه جمله یونیک داری که من کم بیارم
مرسی داداش جونم. حتما اگه پام به سیاره ب612 برسه حواسم به گل سرخ شازده کوچولو هم هست

افروز یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ق.ظ http://apoji.persianblog.ir

سلام حسابی رفتم تو فکر میثا می دونی من اون روزها دوران خوبی را تجربه نکرم فکر میکردم به همه رویا ها باید رسید و تقریبن هرکاری که دلم گواهی میداد را انجام میدادم که اکثرن الهام گرفته از احساسات و اغلب بدون تفکرمنطقی بود ولی دلم میخواست مهندس بشم که شدم دلم میخواست ادامه اش بدم که ندادم دلم میخواست کار خیلی خوبی داشته باشم که ندارم و ...

افروز عزززیزم
به روزایی که قشنگ نبودن اصبا فکر نکن
همین که قسمتی از آرزوهات برآورده شده هم خودش دنیاییه
امیدوارم از این لحظه به بعد هرچیزی که خیرت در اونه همون اتفاق بیوفته عزززیزم

فرزانه یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ب.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

من از اون دوران فقط تنهایی های طولانی یادمه. هیچ همفکری نبود. هیچ دوستی نبود. شاید از اون روزها فقط تحمل و صبر زیاد رو یاد گرفتم. اما رویاهام اکثرشون به باد فنا رفتن. فقط همیشه دلم می خواست که مستقل بشم که به همین یکی رسیدم اما هزینه این خواسته به قیمت همه جوونی از دست رفته ام شد.

فرزانه عزیز
مهمترین آرزویی که همه آدما ت.ی اون دوران دارن حس استقلاله که خوشبختانه شما بهش رسیدید چیزی که خیلیا ممکنه نداشته باشنش.
شک نکنید که هزینه گزافی نپرداختید به نظر من شما به جای جوونیتون تجربه استقلال و به دست آوردید و این خیلی هم با ارزشه
موفق و شاد باشید

آرزو بانو یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:47 ب.ظ http://anahita718.persianblog.ir/

منم چند وقت پیش داشتم به این فکر می کردم که شکلی که امرزو دارم کاری که می کنم خیلی از آرزوهای بچگیمه فقط اونقدر آروم اومدن تو زندگیم که نفهمیدم چطور شد بهشون رسیدم.
موفق باشی.

خیلی خوشحالم آرزوی عزیزم
ایشالله که همیشه طعم شیرین رسیدن به آرزوهات در زندگیت جاری باشه

هیشـــکی ! یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ http://www.hishkii.blogsky.com/

بغضم گرفته میثا...
برا دوتا سوال اولت هیچ جوابی ندارم اما برا سومی باید بگم یه دنیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

عززززززززززززیزم
قربونت برم من. اصلا دلم نمی خواست بغض کنی.
ایشالله که از این به بعد لحظاتت سرشار از رسیدن به آرزوهات باشه

بهنام یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ب.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلام آبجی جونم
خب میدونی این سوالت مربوط به خیلی وقت پیشه!!!!
هی ی ی ی ی ی ی ی جوونی کجایی که یادت به خیر!
خوب یادم نمیاد! پیریه دیگه!

بهنام جان این بحث بزرگتراست پسرم تو الان همون دوران و می گذرونی یادت باشه بعدا برامون تعریف کنی

مرضیه یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ http://www.bglife.blogsky.com

دوره بلوغ دوره ی سختی بوده میثا... کلا همیشه فاصله بین کندن از یه مرحله و رفتن به مرحله دیگه پر از گیجی و التهابه... اون روز ها رویایم این بود که مسلط به ۵ زبان زنده دنیا هستم و لیدر تورهای مختلف میشوم...و خیلی خوشگل می شوم در آینده با موهای خیلی بند

وای تور لیدر، چه آرزوی بانمکی داشتی مرضیه
خب به دومین آرزوت که رسیدی عزیزم

آوا دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:22 ق.ظ

ستاره و ستاره شناسی..آخ
که منم عااااااااااااااااااشق
نجومم...........ازهمون
راهنمایی که بردنمون
آسمون نما...یادش
بخیر...آره آدمای
توی اون برههء
زمانیم بی
تاثیرنیستن
اوهووووم
یاحق...

خوشحالم که با من هم عقیده ای آوا جونم
من عاشق ستاره شناسی بودم هنوزم هستم

رها دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:27 ق.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

اون روزها خاطره خوبی برام بجا نذاشتند
رویا رو همیشه داشته و کماکان دارم میثا جان اما مال اون روزها درست یادم نیست اما همیشه یه جورایی عجیب و غریب بوده و به واقع دست نیافتنی اما تو ذهنم اجازه دادم بال و پر بگیره و پرواز کنه
نداشتم هیچوقت
راستش از نظر شغلی خیلی فاصله ندارم اما ... بی خیال میثا جان داری افکار دوران بلوغ ما رو شخم میزنی دختر که چی بشه اول صبحی؟

رها جان چقدر خوبه که خوتو تو آرزو پروری آزاد گذاشتی
بر خلاف نظر آدمای کاملا منطقی به نظر من اصلا بد نیست که آدم رویاهای بزرگ و دست نیافتنی داشته باشه.
حالا یه کمی به اون روزا فکر کنیم چی میشه مگه؟ خب تو عصر فکر کن بهش

ali دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ق.ظ http://tolooo.blogsky.com

سلام
من الان 22 سالمه ولی هنوز هیچ کدوم از آرزوهام رو فراموش نکردم که هیچ ,هنوز کلی هم بال و پر گرفتن شاید هم یه روزی به پروازش در بیارم .

ایشالله که به همه آرزوهاتون می رسید دوست من.
براتون دعا می کنم

گلی دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:02 ب.ظ http://golenaz1.persianblog.ir/

اصلا اون روزای تاریک رو دوست ندارم و بهشونم فکر نمی کنم تا یادم نیاد !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد