شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

به تماشا سوگند

به نظر من نوشته هاش خیلی قشنگن 

به قول معروف در دنیای ادبیات و سخنوری ،از دور دستی بر آتش  داره  

بعد از مدتها اصرار اینجانب و انکارهای "عادل خان" بالاخره ایشون تصمیم گرفتن یه دستی به سرو روی وبلاگشون بکشن و قول دادن از این به بعد سر صبر و حوصله وبلاگشون و آپ بفرمایند 

ایشون از این به بعد اینجا با نام "به تماشا سوگند"می نویسند 

باشد که بر سر قولشان بمانند 

آمین 

سیاه و سفید

 

 

از فروشگاه بیرون اومدم و در ماشین و باز کردم درحالی که بسته های خرید و روی صندلی ماشین می ذاشتم صدایی از پشت سرم گفت: 

ـ خاله آدامس می خری؟  

سرم رو گردوندم و کمرم و صاف کردم  

نوری سفیدی که از شیشه فروشگاه میتابید چهره آفتاب سوخته پسرک ۷-۸ ساله ای که روبروم ایستاده بود و روشن می کرد 

بسته آدامس و به سمتم دراز کرد و با لبخند گفت: 

ـسه تا هزارتومان  

کیفم و برای پیدا کردن اسکناس ۱۰۰۰ تومانی زیرورو کردم  

وقتی آدامسها رو به دستم می داد پرسید این اطراف رستوران نداره؟ 

گفتم: 

ـ ۲تا چهارراه پایین تر یه رستوران هست 

ـراهش زیاده؟ 

ـ نه، شاید 15 دقیقه 

اسکناس و توی جیب شلوارش فرو کرد و به سمت پیاده رو رفت 

  

ماشین و روشن کردم

نمی دونم چرا وسوسه عجیبی به جونم افتاده بود ، 

با سرعت کمی به راه افتادم چند متر جلو تر ایستادم و شیشه ماشین و پایین کشیدم 

گفتم : 

ـاگه می خوایی بری رستوران پایین منم مسیرم همونجاست ، سوار شو تا برسونمت 

بازم لبخند کمرنگش روی لباش نشست و سوار شد 

 

بسته آدامسها توی دستش بود و چشماش ویترین مغازه هارو دنبال می کرد 

 چهاررراه اول، پشت چراغ قرمز نگه داشتم  

نگاهش روی یکی از مغازه های خیره مونده بود  

بی اینکه روشو برگردونه گفت : 

ـمن این مغازه رو خیلی دوس دارم، خوشگله. نیست؟ 

نگاهش و دنبال کردم  

یه مغازه ساز فروشی بود که انواع ویولون و گیتار و تار و پشت ویترینش به نمایش گذاشته بود 

گفتم: 

ـ از ساز خوشت میاد؟  

اینبار برگشت و گفت:

ـآره خیلی دوسش دارم 

ـ از چه سازی بیشتر خوشت میاد؟ 

 کمی فکر کرد و دستش و روی بسته  آدامسها فشار دادـ 

ـ پیانو  

از حسن سلیقه اش خوشم اومده بود  

خندیدم و پرسیدم: 

ـ چرا پیانو؟ 

به تصویر خودش توی آیینه بغل نگاه کرد و دستی به موهای خرماییش که روی پیشونیش نشسته بود کشید 

ـ آخه دکمه هاش سیاه و سفیدن ولی صداش خیلی خوشگله  

 

توی چهارراه بعدی تشکر کوتاهی کرد و از ماشین پیاده شد و به سمت رستوران رفت 

ولی من همون طور به آدامسایی که روی صندلی ولو شده بودن نگاه می کردم 

و توی تصورم رویای دکمه های سیاه و سفید پسرک را که برایش نغمه های دل انگیز میخواند می شنیدم