شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

خون بها

 

صدای زنگ تلفن بلند می شود 

زن گوشی را بر می دارد 

_الو 

_منزل آقای مسعود  مسرت؟ 

_بفرمایید؟ 

_از کلانتری 15 تماس می گیرم، یه جسد تو پارک یکی از محله های وسط شهر پیدا شده که به نظر می رسه متعلق به همسر شماست 

_ ... 

_ الو خانم؟ 

_ بله.. بله.. الان چی کار باید بکنم

_تشریف بیارید کلانتری برای تشخیص هویت   

     ......   

  

شما چه نسبتی با متوفی دارید؟  

صدای  لرزان زن فضای اتاق را در بر می گیرد 

همسرش هستم 

_چه مدتیه ازدواج کردید؟ 

_1سال و نیم  

_بچه؟ 

صدای زن همچنان لرزان است 

_نه

........................

صدای روضه و قرآن با صدای شیون زنانی که روی قبر زاری می کنند درهم آمیخته است  

زن عینک آفتابیش را بر می دارد و قطره اشکی را که تا روی گونه هایش لغزیده اند با دستمال پاک می کند 

مرد جوانی کنار زن می نشید 

_حالا لازم نیست براش گریه کنی. مهم اینه که اون نامرد تاوان کاری رو که کرده بود پس داد 

صدای گریه زن بلندتر می شود 

مرد شانه های او را می گیرد و تکانش می دهد 

_مگه خودت نمی خواستی تقاص کاری و که با خواهرت کرده بود رو پس بده ؟ 1سال تو بهترین شرایط ،کارو عقب انداختی تا حالا اینجور پشیمون باشی؟ 

............ 

صدای روضه قطع شده بود و اغلب کسانی که درمراسم حضور داشتند قبرستان را ترک می کردند 

 

_مگه شرطت برای ازدواج با من این نبود که حق اون نامردو کف دستش بزارم؟ ها؟  

صدای مرد جوان بیشتر شبیه به فریاد میشد

_مگه نگفتی وقتی خواهر 18 سالم و اونقدر عذاب داد تا اون هم خودکشی کرد  

بعدش زندگیتون از هم پاشید؟  

مگه نگفتی اگه بکشیش  بیشتر  از قبل عاشقت می شم؟  

خوب حالا می تونیم باهم ازدواج کنیم مگه نیست؟   

پس دردت چیه؟

صدای گریه های دختر تبدیل به هق هق شده بود در همون حال با صدایی ضجه مانند گفت: 

نه مجید .. نه.. 

من دوسش داشتم ،عاشقش شده بودم  

چشمان مرد از خشم و تعجب گشاد شده بود  

زن در میان گریه ادامه داد 

وقتی مهسا با مسعود ازدواج کرد خوشبخت بود مسعود عاشقش بود 

من.... همش تقصیر من بود 

مهسا وقتی فهمید من عاشق مسعود شدم و تلاشمو برای نزدیک شدن به مسعود می دید خودکشی کرد   

بعد از ازدواجم با مسعود، 

سعی کردم دلش و به زندگی گرم کنم ولی اون تو همه زندگیش از مهسا حرف می زد از عشقش، زندگی گذشته اش، حتی وصیت کرده بود بعد از مرگش کنار مهسا دفنش کنند 

من توی خونه اش فقط یه سایه بودم می فهمییی؟ 

وقتی که مطمئن شدمازش متنفرمو با تو آشنا شدم 

برای همین هم خواستم بکشیش  

صدای گریه های زن تبدیل به فریاد می شود 

_مجید من عاشقش بودم، از وقتی هم که فهمیده بود باردارم توجهش به من بیشتر شده بود 

مجید.. من باردارم می شنوی؟  چرا کشتیششش؟ 

 صورت مجید از چیزهایی که شنیده بود سرخ شده بود . و بدنش می لرزید 

دستش را در جیبش فرو برد و به سمت زن حمله ور شد..  

لحظه ای بعد جسد زن جوانی روی قبر همسر و خواهرش غرق در خون بود

سروها ایستاده میمیرند

لیلا اسفندیاری قهرمان و شیر زن کوهنوردی ایران در 

 هیمالیاجاودانه شد   

 

از روز جمعه ۳۱ تیر، پیکر لیلا اسفندیاری در ارتفاعات هیمالیا و بین شکاف‌های یخی آرام گرفته است.  

زنی که صعودهای زمستانی‌اش از مسیرهای مختلف به دماوند و صعودش از دیواره علم کوه، فقط گام‌های نخست او در بلندپروازی‌های بی‌نظیرش در این رشته ورزشی بود.  

اولین زن ایرانی بود که «نانگاپاربات ۸۱۲۶ متری» به عنوان دومین قله دشوار جهان را فتح کرد و در‌‌ همان صعود، سرپرست گروهی بود که تمام اعضایش مردان زبده کوهنوردی ایران بودند. 

 باز به عنوان اولین زن ایرانی به انتهای غار پراو در کرمانشاه رسید و صعودش به یخچال دره‌ یخار نیز موفقیت آمیز بود.
در صعود به قله «کی دو» هم تا آستانه موفقیت کامل پیش رفت. قله هشت هزار متری گاشربروم۲ آخرین نقطه‌ای بود که او بر آن گام گذاشت. جایی که حتی زبده‌ترین کوهنوردان جهان، برای برداشتن هر قدم باید پنج بار نفس بکشند.  

عبدالعظیم برهمنی از کوهنوردان تیم ملی ایران، مقصر اصلی این اتفاق تلخ را کارگر ارتفاع بالای لیلا می‌داند و می‌گوید: «کارگر ارتفاع بالای لیلا هیچ کمکی به او نمی‌کرد؛ به نحوی که وقتی من برای لیلا چای آماده کردم، کارگرش حتی در کنار چادر هم نبود، چه برسد به اینکه در موقع لازم بتواند به لیلا اسفندیاری کمک کند.»  

لیلا دیسک کمر داشت و جراحی هم کرد. گویا ریسک این عمل به قدری بالا بوده که خطر فلج شدن راهم در پی داشته اما لیلا با تمام مصائب مالی که او را در تنگنا قرار داده بود
نه تنها بر این عارضه غلبه می‌کند،  

بلکه ارتفاعات هیمالیا را هم زیر پا می‌گذارد.
 
لیلا اسفندیاری و ماجراهای حیرت انگیز صعودهای انفرادی‌اش به مرتفع‌ترین قلل جهان؛ فقط زمانی بر سر زبان‌ها افتاد که در بام جهان لغزیده و پایین افتاده بود.‌‌  

همان جا که وصیت کرده بود  

اگر افتادم، بگذارید بمانم. می‌خواهم «بام جهان» آرامگاه ابدی‌ام باشد

 روحش شاد و یادش گرامی باد  
                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                          
 
سروها ایستاده می‌میرند
تقدیم به کسی‌ که ایستاده رفت....
و هیچوقت شکست را قبول نکرد...