ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز، هر بگومگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هرروز قرار روز آینده
..
اکنون دل من شکسته و خسته است
زیرا که یکی از دریچه ها بسته است
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
(فروغ فرخزاد)
حس مبهم و قریبی روی گلوم نشسته رنگ بغضیه که خیلی آشناست تقریبا تکرار همون اتفاق 10 ماه پیشه که همینجا، همین نقطه رو با سوزش ناچیز اما عمیقش تبدیل به بغض می کرد
بازهم رفتن،جدایی،یه نبودن دیگه،شنیدن صدای خنده ها از پشت مانیتور و نبودن آغوشی که درش هزاران هزار خاطره زندگی می کنه
رضا و آزاده هم دارن میرن
به چمدوناشون نگاه می کنم _چقدر خاطره توی رنگ این چمدوناست_
سفرایی که باهم داشتیم،
تهران_شیراز_ترکیه_دبی_رجه_ماسوله ...مهمونیای یک شب درمیون...
خنده هایی که دیگه مطمئنم مثل اونا ،توی دوریشون
دیگه هیچ وقت هیچ وقت تکرار نمیشه
رضا و آزاده عزیزم
هرجای دنیا،زیر هر آسمونی که نفس می کشید آرزو می کنم خوشبخت و موفق باشید
اگه پیچک زیباترین گیاه دنیا باشه
بازم
جنس بعضی از محبت ورزیدنا،
مثل یه گیاه رونده است که از نوک انگشتای پای درخت جوونه میزنه وآروم آروم بالا میاد دور مچ پاش می پیچه ،روی تنش پیچ وتاب میخوره بعد به زیر گلوش نزدیک میشه و محک در آغوش میگیردش
گاهی اوقات پیچک محبت تا مرز حلق آویز شدن درخت پیش میره
اون وقت درخت فکر میکنه با تمام ریشه های عمیقش توی زمین، بازم از یه مشت نقطه ضعف ساخته شده که بدون حمایت و مراقبت پیچک نازک، هیچ کاری از دستش برنمیاد. بی اون حتما از بی محبتی می میره
ولی پیچک که این چزا رو نمی فهمه فقط می پیچه و می پیچه و می پیچه بدون اینکه حالیش باشه فقط داره یه راه تنفس و بند میاره
دلم گرفت از آسمون
هم از زمین، هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه
دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی
تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون
دست رفاقت نمی دم
(معین)