شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

سنگ

این پست از زبون یه دوسته که از شکست عشق حقیقی اما غیر منطقیش برام حرف زده

تقدیم به خودش برای تمام لحظه های ناب اما بی رنگ عاشقانه اش





روزی پرستیدمت ای سنگ،

همان روزی که تنهاییم به اندازه بلندترین نارون باغ قد کشیده بود

به صداقت نیایش معابد ،مسجد ،کلیسا

به نرمی احساس بو کشیدن در مه

ولی تو خندیدی

به هزاران لایه اعتقاد من بر سنگ خندیدی

و من چه ساده لوحانه با صدای قهقه هایت نقش بی رنگ بودنم را طرح زدم

بی خبر از دنیا، بی خبر از ویرانه هایی که با قلوه سنگهای حضور تو پر شده بود

و لایه های کوچک بی وزنی، که خدا نبودنت را در تاروپودم فریاد می زد

اما خیال خدا شدن، تو را تا مرز سیال بودن پیش برد

و تو چون تاک خشکی به دامن روحم تاب خوردی

....

اکنون دستهای استخوانی سیاهت را

ز روی پیکرم بردار ازین خواب منحوس نابارور رهایم کن

رهایم کن

شاید روزی وزن بودنم را احساس کنم..



بعد از مرگم

 خاکسترم را  پای شمعدانی ها

پخش کنید،

به پاس  روزهایی که

 گلبرگهایشان، رنگ سرخابی ناخن کودکی ام بوده اند

پای آن نرده باغ،

 به پاس آن لحظه های لبخند که به دفتر خاطراتش سنجاق کرده است،

روی کوههای دماوند

به پاس روزهایی که برای آرامشم از برف فرش شدند،

روی ساعتی که

دقیقه های بودنم را

به نرمی گامهای برهنه ای بر آب ،ورق می زد

 خاکسترم را بر تن باد بادک ها بر باد دهید

باشد که مرگ

پایان تمام دلبستگیها باشد