شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

من عصبانیم

می دونم همه آدما مثل هم نیستن 

می دونم همه مثل هم فکر نمی کنن 

میدونم گاهی اوقات زندگی چقدر کار سختیه  

ولی گاهی اوقات آدم می بره از همه چیز و همه کسایی که دور و برشن 

این یکی دو روز اصلا روزای خوبی نبودن 

خیلی حرفا شنیدم که برام سخت بودن و خیلی از رفتارا عجیب

نمی خوام راجع به بعضیاشون حرف بزنم چون فکر می کنم لیاقت زندگی هر کسی و فکر و اعتقادشه که تعیین می کنه. 

  

اما بگم از امروز.. 

مهرماه ۹۰ دقیقا یک سال از قضیه تصادف مسخره ای که داشتم می گذره. تصادفی که راننده با وجدان ماشین روبرویی که در حال سبقت بود بعد از برخورد با ماشین من پاشو گذاشت روی پدال گاز و در رفت. بعد توی یه جاده روستایی منو با صورت خونین و مالین به حال خودم رها کرد 

نمی دونم اگه اون پسرک از اونجا رد نمی شد ، توی اون حال ضعف و نیمه هوش چه اتفاقی ممکن بود برام بیوفته 

 ولی می دونم اگه راننده پشت سری، آدم باوجدانی که با من تصادف کرده بود شماره ماشین و بر نمی داشت 

 تا امروز صد بار پامو توی اون کلانتری و دادگستری لعنتی که زمان دانشجوییم هم هزار بار به خودم فحش و نفرین می دادم تا از توی راهروهاش رد شم پا نمی ذاشتم 

امروز باید برای انجام کارای نهایی یه نامه از بیمه می گرفتم تا به دادگاه ارائه بدم، اونجا بود که فهمیدم آقای با وجدان توی این 11 ماه حتی تو اداره بیمه تشکیل پرونده نداده، پس باهاش تماس گرفتم و محترمانه ازش خواستم که بیاد 

می تونید فکر کنید جوابش چی بود؟ 

"توی دادگاه که محکوم شدم، نکنه انتظار داری پول دیه اتو دو دستی بیارم تحویلت بدم؟ اگه بیمه هم مشمول مرور زمان بشه خیالم نیست، حتی اگه مرده بودی هم دیه تو می دادم." 

اینه فکر و اعتقاد و حرف آدمایی که دارن در کنارمون زندگی می کنن 

فقط برای کیامهر

                      فقط برای کیامهر

 

سلام بابک عزیز 

 من برای اولین بار از طریق آرش عزیز نویسنده وبلاگ"غرولندهای تکراری" با وبلاگت آشنا شدم 

شلوغی کامنتدونی اونجا و بچه هایی که دوستت داشتن برام عجیب بود 

حس می کزدم شما یه عده دوستانی هستید که سالهاست همو می شناسید و یا حتی همو دیده اید. بنابراین برای کامنت گذاشتن کمی دجار تردید بودم ولی دوستای خوبم مثل "عاطفه" 

"بهنام""پونه" و خیلی های دیگه من با بقیه بچه ها آشنا کردن و گفتن که با تمام این صمیمیتها هنوز هم اغلبشون همو از نزدیک ندیدن 

خوش آمدگویی بچه ها برای اومدنم برام خیلی قشنگ بود و من خیلی زود خودم و از شماها دونستم 

اولین بار محبتتو برای استقبالی که تو شرکت دادن نقاشی بهنود تو بازی نقاشی ها بود دیدم 

 

تا روزی که بهنود  تو بازی آوازها وقتی خواست شعرشو بخونه بی اینکه کسی یادش داده باشه اول تقدیمش کرد به عمو کیامهر  باور کردم که چرا همه بچه ها اینقدر کیامهر باستانی رو دوست دارند 

تو برای همه ما داداش خوب و مهربون بلاگستانی   

امیدوارم اینو باور کنی 

جوگیریات به من دنیای تازه ای ای نشون داد 

اون هم تو بدترین شرایط روحی 

دوستای خیلی گلی رو به من هدیه داد 

لحظه های قشنگی رو توی جوگیریات تجربه کردیم  

 روزی که تصمیم گرفتم از بلاگفا اسباب کشی کنم و یادم نمیره، کیامهر باستانی لحظه به لحظه یادم داد که چطور توی خونه جدیدیم جا بگیرم و اولین کامنت آرزوی موفقیت و خودش برام گذاشت 

خاطره بازی صداها، نقاشی ها ، سفره افطار،دعا توی روزای بیماری بابا، سوگواری شیرزاد عزیز، شادی تولدها همشون خاطره ایی هستن که جوگیریات برامون ساخت

بذار همینجا بگم  

هر تصمیمی بگیری که باعث سعادت و خوشبختی تو  و مهربان عزیز باشه همه بچه ها ازش استقبال می کنن

ولی دلمون نمی خواد ف.ی.ل.ت.ر شدن جوگیریات دلیل این موضوع باشه که دیگه نوشته هاتو نخونیم 

این پست فقط برای تشکر از کیامهر باستانیه برای تمام لحظه های قشنگی که توی بازیها و متنهای ساعت ۱۱ شب برامون توی صفحه جوگیریات ساخت