شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

خواستنی همیشگی من.. تو

رسیدن روزهای آفتابی و ابری زندگی اجتناب ناپذیرند و در عین حال گذرا. این اون چیزیه که زندگی با تمام قدرتش سعی در آموختنش بهمون داره و من گاهی مصرانه اعتقاد پیدا می کنم که شاگرد بی استعدادی برای این آموزگار سختگیرم

این پر حرفی ها فقط برای اینه تا بگم هنوز هستم هنوز می خونمتون و هنوز صدای نفسهای گرمتون و از کامنتهای پر مهر خصوصی و عمومیتون می شنوم و همین دلگرمی بزرگیه برای امیدوار بودن در گذار این روزهای ابری لعنتی.

 این خونه هنوز همون خونه امن همیشگی برای شنیدن و شنیده شدن روزهای خوش و ناخوش دوران طلاییه دوستیهائیه که مطمئنم خیلی هاشو تا آخر عمرم دوباره تجربه نخواهم کرد وهنوز بی هیچ قدر و اندازه ای دوستتون دارم .

شاعرانه ها

                      

 

تقدیم به یک دوست برای لحظات ناب حسادت عاشقانه اش


تو یک خلائی، یک حسرت نابالغ میان اندوه سالهای میانسالی زودرسم

مثل معجزه تلنگر یک جوانه به حس کبود یائسگی

تو با مقیاس مترها و کیلومترها از من دوری ، دور

پس چرا این قدر صدای خنده های مستانه ات با گوش دلبستگیهایم همسایگی می کند؟

پس چرا گرمای انگشتانت که روی شانه های دوستت آرام نشسته گونه مرا ناآرام می کند؟

پس چرا توشراب شیراز می نوشی و من به یاد شعر ناب چشمانت تا آن سوی بی تابی مست می شوم؟

پس چرا اینقدر دور ، دور دور به سیگارت پک می زنی و من اینجا تا هوای سرسپردگی تو دود می شوم؟

 رنگ دریایی که روی پوستت نشسته وقل قل قلیان شاه عباسی به هم آویخته و من هرم نفسهای باد را که میان موهایت پیچیده نفس می کشم

  من در خیالی ناب، با ترنم ملایم خواب، در میان پیچ و خم ملحفه ات  که رقیبانه با من روی تاب گردنت بوسه میزند، دست و پا می زنم و در روح تمام آنها که تورا دارند، درلباسهایت، بالشت با زنانه ترین حسادت حلول می کنم

راستی چرا نم باران پاییزی امشب با لحن صدای تو روی بام خانه ام باریدن گرفته است؟