اگه پیچک زیباترین گیاه دنیا باشه
بازم
جنس بعضی از محبت ورزیدنا،
مثل یه گیاه رونده است که از نوک انگشتای پای درخت جوونه میزنه وآروم آروم بالا میاد دور مچ پاش می پیچه ،روی تنش پیچ وتاب میخوره بعد به زیر گلوش نزدیک میشه و محک در آغوش میگیردش
گاهی اوقات پیچک محبت تا مرز حلق آویز شدن درخت پیش میره
اون وقت درخت فکر میکنه با تمام ریشه های عمیقش توی زمین، بازم از یه مشت نقطه ضعف ساخته شده که بدون حمایت و مراقبت پیچک نازک، هیچ کاری از دستش برنمیاد. بی اون حتما از بی محبتی می میره
ولی پیچک که این چزا رو نمی فهمه فقط می پیچه و می پیچه و می پیچه بدون اینکه حالیش باشه فقط داره یه راه تنفس و بند میاره
دلم گرفت از آسمون
هم از زمین، هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه
دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی
تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون
دست رفاقت نمی دم
(معین)
چشماتو بستی و سعی می کنی خستگیتو با یه چرت کوتاه برطرف کنی برای همین هم منو نمی بینی که چه ساده کنارت نشستم و زل زدم به مژهای بلند و قشنگت
انگار همین دیروز بود که دیدمت واقعا چقدر زمان زود می گذره و گاهی ردپایی که از قدماش روی جسم و روحمون باقی می ذاره چه طعم شیرینی داره
14 سال از اولین باری که حس کردم می خوامت گذشته
14 سال شدی تکیه گاه سخت ترین روزای زندگیم و اجازه دادی تا بی پروا خستگیهامو روی شونه هات بذارم
روزی که به دنیا اومدی من هنوز توی دنیا نبودم ولی امروز مطمئنم که روح من وقت باز شدن چشمای تو متولد شد
با چشمای نیمه باز میگی چراغای اتاق خاموشن؟ چرا بوی شمع میاد؟ چشات و باز می کنی
یه نگاه به دور تا دور اتاق نگاه میندازی بعدش به من،
مثل همیشه اولین عکس العملت یه لبخند شیرینه که روی لبات می شینه
از جات پا میشی و با حوصله 34 تا دونه شمعی رو که هرکدومش و یه جای خونه روشن کردم فوت می کنی،
هرکدومشون و فقط با یه آرزو.مثل سالای پیش
این رسم تولد توئه.
میایی میشنی کنارم
اما من توی خاطراتم صحنه اومدنتو به دنیا ، تا رسیدنت به من و بعد از اونو مرور می کنم
می پرسی:" به چی فکر می کنی؟"
آروم می بوسمت و میگم:
"مرسی که توی زندگیم هستی
عزیزم تولدت مبارک"