تو یک خاطره ای ، یک احساس نجیب که مال من نیست
ولی گه گداری خیال من، با شیطنت کودکی که پشت پرچین ها،هم آغوشی نابالغی را دید می زند ، با تکرار تو به شفاف ترین ثانیه های گذر عمر دست می کشد و من میان نوشیدن چای داغ عصر گاهی ، زندگی ابدی خودم را در رویاهای شبانه 100 سالگی تو را آرزو می کنم
رسیدن روزهای آفتابی و ابری زندگی اجتناب ناپذیرند و در عین حال گذرا. این اون چیزیه که زندگی با تمام قدرتش سعی در آموختنش بهمون داره و من گاهی مصرانه اعتقاد پیدا می کنم که شاگرد بی استعدادی برای این آموزگار سختگیرم
این پر حرفی ها فقط برای اینه تا بگم هنوز هستم هنوز می خونمتون و هنوز صدای نفسهای گرمتون و از کامنتهای پر مهر خصوصی و عمومیتون می شنوم و همین دلگرمی بزرگیه برای امیدوار بودن در گذار این روزهای ابری لعنتی.
این خونه هنوز همون خونه امن همیشگی برای شنیدن و شنیده شدن روزهای خوش و ناخوش دوران طلاییه دوستیهائیه که مطمئنم خیلی هاشو تا آخر عمرم دوباره تجربه نخواهم کرد وهنوز بی هیچ قدر و اندازه ای دوستتون دارم .