شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

مهمان من


مهمان ناخوانده چند ساله من ، امسال هم از راه رسید

کمی دیر،اما سخت تر و بی خیال تر از همیشه.
چنان بی پروا در این خانه قدم بر میدارد که گاه فراموش می کنم این منم که صاحبخانه ام

گاه قدمهایم را میشمرد و هربار بعد از زمین خوردنم با صدای بلند می خندد
فکر می کنم در غذاهایم هم چیزی می ریزد چون همه آنها طعم گس گچ گرفته اند، بعد از هر بلعیدنی، صورتم درهم می رود و او می خندد
گاهی چنان تاروپودم را چنگ می زند که من بی تاب و خسته روی راحتی اتاق ولو می شوم
از دیدنش اشتهایم کور می شود و مثل تکه سنگی زمخت تب می کنم و به ماه بد می گویم،
او تمام اینها را می بیند و از اینکه موجب شده تا گاه ،شعارهای زندگیم را برای خودم بی معنا کند با صدای بلند قهقهه می زند
از او متنفر نیستم چون غریبه آشنایی ست که هر سال به یادم میاورد که که روزهای نبودنش ، حس راه رفتن ،دیدن و لمس کردن چه واژه های سبک و خواستنی هستند

خدایا چی باید بگم؟

دوستای گلم

مرسی برای تمام دعاهای قشنگتون

اما گاهی اوقات خدا..



پدری امروز رفته بود
تمام امروزم به قدم زدن روی قبرهای پیر
و جوان گورستان گذشت

و اما من مالیخولیا واربین تمام شیون ها و ناله ها دنبال چهره های آشنایی گشتم که فکر می کردم تا به امروز چه خوب می شناسمشون
ولی امروز آدمها، حرفها، حتی هوا هم به طرز ناعادلانه ای غریبه بود
قسمت نخواستنی ماجرا، دستهایی بود که برای باور نکردن یک واقعیت لوث ،
حجم دلبستگی ها رو با وسعت یه درد توصورتهای مچاله شده، به خاک چنگ می زدند
هوای گورستان همیشه به طرز عجیبی خلسه آوره
حتی اگر تو فقط بین تماشاچیانی باشی که به خاک سپردن جسمی رو که تا ساعتها پیش جزوی از زمین بوده به تماشا نشسته باشی
چون حالا اون حتما داره با ریه هایی خالی از طعم نفس، به دلدادگی تو به زمینی که روی اون ایستادی پوزخند می زنه