تقدیم به میثا کوچک درونم
دیشب بازم خوابتو دیدم
تو رو زانوهات نشسته بودی و گوش ماهی ها رو از تو شنهای خیس جدا می کردی.
گاهی هم با هیجان بر میگشتی و با یه جیغ کوتاه یکی از اونا رو نشون میدادی
میگفتی : اینو ببیییین، شبیه گوشای ترنج خانومه
منم می خندیدم و با یه چوب کوتاه روی شنها، اسم ترنج خانوم و می نوشتم بعد تو هی ایراد می گرفتی که چرا یه کمی خوش خط تر نمی نویسی
از جات بلند میشدی و چوب و از دستم می گرفتی و شکل ترنج خانوم و با لبه های تیز چوب نقاشی می کشیدی
همیشه واضح ترین طرحها رو ، روی تاریک ترین صفحه هم می تونستی بکشی
نقاشی ترنج خانوم تو، هم موهاش منگوله ای بود هم گوشواره شکل نت سل شو
میشد روی تیرگی شنها تشخیص داد اصلا خنده نقاشیت هم مثل خنده های خود ترنج
خانوم بود همون خنده های تمسخرآمیز همیشگی
تو از همون اولش هم گوش ماهی ها رو باور کرده بودی هم بازی دریا رو.
برای همینم با من نیومدی و الان همه شب رو شنها می شینی و ترنج خانوم و روی پاهات می خوابونی و براش لالایی می خونی
دیگه خیلی وقته که داری تو خوابهای طوفانی من زندگی می کنی
پشت شیشه مات ومغرور نگاهی که بی تابم می کند حریصانه اکسیژن تنفس می کنم،
بی اعتنا به رسیدن فردایی سرشار از بوی سفر،جاده و هزاران رنگ از خاطره تشنه ای سیراب نشدنی که رویاهای محال را روی جاری ترین سطح آب نقاشی می کشد
و تب