خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت سر جاش.
آخرین جمله پای تلفن تو گوشش زنگ می خورد
"قطع کن پشت خطی دارم بهت زنگ می زنم ،راستی من که قراره بیام اونجا،تا نیم ساعت دیگه پیشتم"
سرش رو به کاناپه تکیه داد و دستش و روی گوشی کشید ، زیرلب نجوا کرد"من که می دونم بازم نمیایی"
تل خاکستر سیگار نیم سوخته ش که روی کاناپه ریخته شده بود آروم و بی تفاوت بادست تکاند
جعبه سیگار را برداشت و نیم نگاهی به داخلش انداخت فقط 2 نخ باقی مونده بود
یکی از اونا رو روشن کرد و بلند شد ، تو اتاق بزرگ نشیمن دوری زد و به دو گیلاس و بطری اسکاچ دست نخورده چشم دوخت
گلهای زنبق و و داوودی تو گلدونای کریستال خودنمایی می کردند
و شمعهای وسط میز در حال سوختن بودن، با سر انگشتانش گلبرگها را لمس کرد و بعد محکم از ساقه کندشان
دوباره به سمت میز و گیلاسها برگشت ، شیشه مشروب و لمس کرد و با خونسردی محکم به سنگفرش زمین کوبید، قالیچه های ابریشمی بوی الکل و رنگ خردل به خودشون گرفتن
وقتی به سمت شمعدانها شروع به حرکت می کرد پاهای خوش تراشش به سختی تحمل وزن پنجاه و پنج کیلویی ش و داشت
شمع روشن و برداشت و به سمت پرده های بلند ارغوانی پنچره حرکت کرد
وقتی روی کاناپه می نشست با شمعهای روشن به خودش می پیچید
ناگهان صدای زنگ در بلند شد اما او در پیچ و تاب آتش چیزی نمی شنید
......
عزززیزم چشماتو باز کن خواهش می کنم. همش تقصیر منه، به خدا قول میدم دیگه تنهات نذارم کارهای شرکت حسابی درگیرم کرده بود امشب هم تا منشی شرکتو برسونم دیر شد ،ترنج می شنوی؟ تورو خدا چشماتو باز کن. ترنج...
.........
قشنگ بود و پر احساس ..مرسی .
آخر داستانهایی که مینویسید همیشه خانومه بیشتر زجر رو مبینه و از درون میسوزه .
شاید حس زنونه وجودم قوی تر از حس مردانه عمل می کنه
مرسی از لطفت
ارام ... مثل ارام سوختن بی قراری های ترنج ...
بی قراری های ترنج
خیلی قشنگ حسی که داشتم تو داستانو احساس کردید
ترنج خسته بود ... خسته از انتظار ،اما کاش صبوری میکرد ...کاش به این نتیجه میرسید که باید گوشی رو برداره و بهش بگه :دیگه لازم نیست هرگز بیاد ...
ترنج دیگه خیلی خسته بود سفیدبرفی
ترنج دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت اومدن و نیومدن اون دیگه اهمیتی نداشت
هر چی آتیشه از گور این مردها بلند میشه.
همیشه...
میثای عزیز مدتها بود نمیرسیدم بیام و از مطالبت خوب و زیبات بهره ببرم . امروز که اومدم و کامنتهای قبلیتو خوندم همه شون زیبا بود و البته نگران حالت شدم امیدوارم همیشه همیشه در کنار آقا عادل خوب و خوش باشی عزیزم .
سلام نرگس جون گلم
نگران نباشید حالا بهترم
اینم قسمت منه دیگه قربونت برم
ای کاش انقدر مست بوی اون مشروب میشد که فراموش میکرد کسی هست که باید منتظرش بود
ترنج خیلی اذیت شده بود.. مستی شراب هم کارساز نبود
رفته منشی شرکت رو برسونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امان از دست مرد جماعت تن آم خدا بیامورز رو تو گور می لرزونن.
واقعا....
سلام میثای نازنین
خوبی؟
چه داستانی اونم توی این روزهای پاییزی.............
یعنی "ترنج"ها اینقدر شجاعت دارن که این کار رو با خودشون بکنن؟...........
سلاااااااااااااااااااام به نارنج گلم
بعضی از این ترنجهایی که نمی دونن درد زندگیشون از کجاست آره می تونن
والا دختر نارنج و ترنج جون من بی همتاست
یه جمله بیشتر نمی تونم بگم:
"باید نویسنده بشی"
یعنی اینقدر مشکل داشت این داستان؟
امیدوارم یه روزی یه نیمچه نویسنده بشم لااقل.
ارزشش رو نداشت که این کارو بکنه. انتقام کار بد کسی رو نباید از خودمون بگیریم.
موافقم باهات گلی جون
ولی از دل این ترنجها خیلیامون بی خبریم
واقعا چنین مردی ارزششو داره ؟
نبینم که نباشی میثا بانو...
...همیشه احساس و عشق یکطرفه .. با درد و رنج عجینه...
...کاش سوختن رو از عشق میگرفتیم...و همیشه بالیدن و روییدن اش رو می دیدیم..
...سلام میثاجان...داستانای کوتاهت همیشه تاثیرگذاره و پراحساس...
...مرسی...
سلام
قشنگ بود و من چیزی ندارم که بگم!
یه کم دیر بود واسه قول دادن! آدمیزاد کلآ کاراش رو یه کم دیرتر از اون زمان که باید، انجام میده!
اوپس
چه تلخ!!!!
خوب بود
خیلی خوب