شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

شازده کوچولو

تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

هویت

                                                 

           
          

این روزها همه را از خودم دور کرده ام و روی صفرترین نقطه زمان بودنم قدمهایی را که گاه به آهستگی و گاه با عجله دور می شوند می شمرم

چه لذت خلسه آوریست این تنهایی مجوس که گاه حسرت فریادی را به دلم می اندازد که هیچ انعکاسی نداشته باشد حتی تصویر خود خود خودم
واین فرار دهشتناک من است از تو در توترین لایه های نقابهایی که برای خودم ساخته ام
واقعا نمی دانم این رهایی من است از ازدحام دچارها یا آرامش پیش از یک سونامی هولناک که اینطور و فرینده روی بستر پیکرم پاهایش را دراز کرده و به سیبی که در دست دار گاز می زند
در این میان گاهی هم دلم برای شنیدن خودم تنگ می شود که سالهاست میان نمی داننم ها چه کنم ها خاک خورده است
اما مهم نیست چون جالب اینجاست که در این حال، بدجور طعم تند سیگار و نسکافه داغ و چند برگ از کتابی بی هویت به دل آدمیزاد می چسبد
بدجور...

پیامی از ناکجا

به شدت درد دارم وفکر می کنم  بدجوربرای این دردهای بی ارزش بزرگ شده ام

نه، شاید تجربه تمام ثانیه هایی که لمس نکردم و با چشمان بسته بوسیده نشدم، بیمارم کرده باشد.

 راستی این غریبه گی کی متولد شد؟

 کتاب شازده کوچولویم را کجا جا گذاشته ام؟

اگزوپری کی مرد؟

آی ! تقویم های لال و پیر از تاریخ گذشته، به جرات بگویید،

چقدر طول کشید تا من این همهمه تلخ بلوغ راجرعه جرعه نوشیدم؟