زندگی عجیب و غریبی ست وقتی میان آدمها و چیزهایی باشی که مال تو نیستند
یک جور بی وزنی خاص است که آدم را یاد راه رفتن یک روح میان انبوه تیره و روشن جنگل می اندازد که با طمانینه راه می رود و به داشته هایی که واقعیت نداشته اند فکر می کند و گاه به شکل سایه ای ،نداشته هایی که واقعیت داشته اند را روی سینه آدمهای زنده با نامرئی ترین احساس نقاشی می کند در عین حالی که خوب می داند این هم تلاش مذبوحانه ای است برای خلاصی از سرگردانی این گوی هزار رنگ که از ازل به جرم آفرینشش با "نداشتن ها "به آن دچار است