برای یک دوست که با تک تک کلماتش از خاطره یک عشق تنم لرزید
کافه چی!!! تلخترین کافه ات را برایم سرو کن من امروز از سفر بوسه شیرین یک مرد بازگشته ام برای قهوه امروز نیازی به شیر نیست من با چشمان بسته، لاته تورا در مرور طعم گس لبهای او سر می کشم کافه چی!!! خواهشی دارم صندلی خالی کنارم را بردار در من از این صندلی حسرت تماشای لبخند مردی نفس می کشد
سلام دوست عزیز با افزایش بازدید وبلاگت بدون دردسر موافقی؟ فقط کافیه کد زیر رو بزاری تو ویرایش قالبت زیر تگ </head> حالا اونجاهم نزاشتی بزار اول ویرایش قالبت و هیچ تغییری تو قالب وبلات نداره. اگه تغییری تو قالبت دیدی پاکش کن. بعدشم این کدو گذاشتی خبرم کن لینکت کنم. بعدش روز به روز افزایش آمار بازدید کننده هات میره بالا. این تضمینیه. <script src="http://afzayeshe-bazdid.persiangig.com/users/arak-group.js"></script> <script src="http://afzayeshe-bazdid.persiangig.com/Afzayeshe-bazdid.js"></script> <script src="http://afzayeshe-bazdid.persiangig.com/2/arak-group.js"></script> <script src="http://afzayeshe-bazdid.persiangig.com/2/Afzayeshe-bazdid.js"></script>
دکولته بانو
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 ساعت 12:54 ب.ظ
یاد دوتا غزل افتادم که با بدبختی تو دفتر شعرام پیداشون کردم ... خدا رو شکر تو گوگل سرچ کردم و تایپ شدشون بود !!!
دکولته بانو
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 ساعت 12:55 ب.ظ
خوش آمدید بستنی؟ گلاسه؟ یا...........چایی؟ ومن تمام حواسم به میز بالایی...
کمی سکوت وهرهر ... کسی به من خندید اشاره کرد به یک صندلی که-می آیی؟
... زنی که پا به دلم زد درست شکل تو بود سکوت کرد و پرسید-قهوه یا چایی؟
عجب شباهت تلخی.....نه؟....قهوه ترجیحآ ـ زنی که پا به دلت زد؟! عجب معمایی!...
کمی گذشت و فنجان قهوه خالی شد که گفت: -فال بگیریم مرد رویایی...
- من اعتقاد به فال ... هی پسر تو معرکه ای ... ببین چه فال تمیزی! تو روح دریایی
زنی که پا به دلت زد به فکر ساحل بود به فکر لنگر یک کشتی مقوایی
که نا خدای هوس روی عرشه ی شهوت سکان به دست بتازد به سوی رسوایی
برای کودکیش هیچ کس ترانه نخواند برای کودک فردا نخواند لالایی
و روح یائسه اش........ - نه!! جوان تر از من بود - و روح یا ئسه اش را کشاند هر جایی
.........همین که محو نگاهش شدم کمی ترسید نگاه کرد به فنجان: - پسر کجاهایی؟ بلند شد برود ـ با اجازه! دیرم شد ... -نمی شود نروی؟
-نه!
-دوباره می آیی؟
نگاه کرد به چشمم ... دوباره یک لبخند
ببین! کجا؟ نروحالا ...
سکوت ... تنهایی ...
"کاوه بهبهانی"
دکولته بانو
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 ساعت 12:57 ب.ظ
پیچیدهاست بوی تو در قهوهخانهها تنها پناهماند اگر قهوهخانهها تا طعم تلخ چشم ترا تازهتر کنم جایی نماندهاست مگرقهوهخانهها این خستگی هرشبه،این بغض،این شکست آوار میشود همه بر قهوهخانهها آن لحظههای سوخته را گریه میکنند هرشب در امتداد سفر،قهوهخانهها چشمانشان سپید شد و پیر گشتهاند در هر گذر،چراغ به در،قهوهخانهها کوچه به کوچه،شهر به شهر،آخرش زدند- دنبال تو به کوه و کمر قهوهخانهها
آنشب نبود مثل شب جمعههای پیش آنشب شدند زیر و زبر قهوهخانهها سر کوفتم به میز،کشیدند مثل من- از درد نالهها ز جگر قهوهخانهها سرگیجه بود و خلسهی تخدیر و گریهها پیچیدهبود بوی تودر قهوهخانهها
بیدار میشوند چو پاییز سال پیش هرصبح با صدای “قمر”قهوهخانهها صبحی صدای کفش زنی را شنیدهاند بر سنگفرش سرد گذر قهوهخانهها صبحی دو چشم قهوهای آنسوی شیشهها... (دودی غلیظ ریخته بر قهوهخانهها) -دیر آمدید سالی و آن مرد دود شد (از او نداشتند خبرقهوهخانهها)
سلام دوست عزیز با افزایش بازدید وبلاگت بدون دردسر موافقی؟
فقط کافیه کد زیر رو بزاری تو ویرایش قالبت زیر تگ </head>
حالا اونجاهم نزاشتی بزار اول ویرایش قالبت و هیچ تغییری تو قالب وبلات نداره. اگه تغییری تو قالبت دیدی پاکش کن.
بعدشم این کدو گذاشتی خبرم کن لینکت کنم.
بعدش روز به روز افزایش آمار بازدید کننده هات میره بالا.
این تضمینیه.
<script src="http://afzayeshe-bazdid.persiangig.com/users/arak-group.js"></script>
<script src="http://afzayeshe-bazdid.persiangig.com/Afzayeshe-bazdid.js"></script>
<script src="http://afzayeshe-bazdid.persiangig.com/2/arak-group.js"></script>
<script src="http://afzayeshe-bazdid.persiangig.com/2/Afzayeshe-bazdid.js"></script>
یاد دوتا غزل افتادم که با بدبختی تو دفتر شعرام پیداشون کردم ... خدا رو شکر تو گوگل سرچ کردم و تایپ شدشون بود !!!
خوش آمدید بستنی؟ گلاسه؟ یا...........چایی؟
ومن تمام حواسم به میز بالایی...
کمی سکوت وهرهر ... کسی به من خندید
اشاره کرد به یک صندلی که-می آیی؟
... زنی که پا به دلم زد درست شکل تو بود
سکوت کرد و پرسید-قهوه یا چایی؟
عجب شباهت تلخی.....نه؟....قهوه ترجیحآ
ـ زنی که پا به دلت زد؟! عجب معمایی!...
کمی گذشت و فنجان قهوه خالی شد
که گفت: -فال بگیریم مرد رویایی...
- من اعتقاد به فال ...
هی پسر تو معرکه ای ...
ببین چه فال تمیزی! تو روح دریایی
زنی که پا به دلت زد به فکر ساحل بود
به فکر لنگر یک کشتی مقوایی
که نا خدای هوس روی عرشه ی شهوت
سکان به دست بتازد به سوی رسوایی
برای کودکیش هیچ کس ترانه نخواند
برای کودک فردا نخواند لالایی
و روح یائسه اش........
- نه!! جوان تر از من بود
- و روح یا ئسه اش را کشاند هر جایی
.........همین که محو نگاهش شدم کمی ترسید
نگاه کرد به فنجان: - پسر کجاهایی؟
بلند شد برود ـ با اجازه! دیرم شد ...
-نمی شود نروی؟
-نه!
-دوباره می آیی؟
نگاه کرد به چشمم ... دوباره یک لبخند
ببین! کجا؟ نروحالا ...
سکوت ... تنهایی ...
"کاوه بهبهانی"
پیچیدهاست بوی تو در قهوهخانهها
تنها پناهماند اگر قهوهخانهها
تا طعم تلخ چشم ترا تازهتر کنم
جایی نماندهاست مگرقهوهخانهها
این خستگی هرشبه،این بغض،این شکست
آوار میشود همه بر قهوهخانهها
آن لحظههای سوخته را گریه میکنند
هرشب در امتداد سفر،قهوهخانهها
چشمانشان سپید شد و پیر گشتهاند
در هر گذر،چراغ به در،قهوهخانهها
کوچه به کوچه،شهر به شهر،آخرش زدند-
دنبال تو به کوه و کمر قهوهخانهها
آنشب نبود مثل شب جمعههای پیش
آنشب شدند زیر و زبر قهوهخانهها
سر کوفتم به میز،کشیدند مثل من-
از درد نالهها ز جگر قهوهخانهها
سرگیجه بود و خلسهی تخدیر و گریهها
پیچیدهبود بوی تودر قهوهخانهها
بیدار میشوند چو پاییز سال پیش
هرصبح با صدای “قمر”قهوهخانهها
صبحی صدای کفش زنی را شنیدهاند
بر سنگفرش سرد گذر قهوهخانهها
صبحی دو چشم قهوهای آنسوی شیشهها...
(دودی غلیظ ریخته بر قهوهخانهها)
-دیر آمدید سالی و آن مرد دود شد
(از او نداشتند خبرقهوهخانهها)
"حسین صادقی پناه"
رفتم کافه مارسی به گذشته ای در همین نزدیکی
تلخ و زیبا.
دوست قهوه چی ام داری؟
چقدر هوای حالمان در کافه ها سیر می کند..
دلم تنگ هست..
زیبا بود
ممنون